همه ی زندگی من وندا عسلهمه ی زندگی من وندا عسل، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 4 روز سن داره

پرنسس زیبای ماما و بابا

چندتا چیز جا مونده از نهمین ماهگرد

دختر خواستنیه مامان چند تا از کاراتو امروز واست می نویسم،چون الان خوابی اگه ببینی....دست راستتو میاری بالا و از مچ خم می کنی و دستتو تو هوا تکون میدی و بعد انگشتاتو یکی یکی باز و بسته می کنی،مثل وقتایی که دستت با یه خوراکی شیرین چکنه میشه این کارو وقتایی هم که می خوای کسی بیاد پیشت انجام میدی یعنی بیــــــــــــــــا گفتم چکنه.........وقتی بهت خرما میدم تو دستت لهش می کنی و می مالی رو فرش بعد هی انگشتای دو تا دستتو باز و بسته می کنی و نشونم میدی تا واست بشورمشون عشق کوچولوی من ، لپتو باد می کنی و لب بالاتو با لب پایینیت میگیری و حرف پ و ب رو تلفظ میکنی سرتو آروم میاری کنار چیزایی مثل فلز و سرامیک دیوار آشپزخونه که خنک هست...
11 ارديبهشت 1391

نهمین ماهگرد

نه ماهه شدنت مبارک ناز دار مامانی توی این ماه که گذشت خیلی چیزها یاد گرفتی کلمه هایی که میگی: ز آ،ز با کسره ژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژ با ساکن ایششششششششششششششش با اینا آواز می خونیا یه وقتایی هم زبونتو می چسبونی سقف دهنت و مثل اینکه میگی ل ی ی ی ی ی ی ی با فتحه ایگ به به با فتحه از خوابت بگم که خواب روزانه ات کم شده و دوست داری بیشتر بازی کنی شبا هم گاهی با گریه می خوابی وقتی هم به پهلو می خوابی خوابت عمیق تره وقتی واسه شیر بیدار میشی و شیر می خوری یه کش و قوس جانانه به اندامت میدی ، پاهاتو صاف می کنی و می کشی و دستاتو می بری بالا سرت و سرتو می بری عقب و لبتو غنچ...
6 ارديبهشت 1391

وروجکی شده، دیدنی

الهی مامان دورت بگرده دختر نازم یه کارایی می کنی مامانی راستی تا یادم نرفته بگم که کلاغ پر بازی میکنی اما دستتو نمی یاری بالاها فقط انگشت اشارتو میذاری همون جایی که من میذارم بعد وقتی میگم پر جیغ میکشی و میگی دددددددددد با فتحه خیلی دوست داری هی وسایلارو برداری و بذاری سر جاشون       مثلا: تل موی مامانو بر میداری (البته همزمان موهامو هم از ریشه بیرون میاری) و میخوای بزنی تو موهام دوباره و هی میزنیش به پیشونی بنده،در مورد شونه ی موهامم همین برنامه برقراره عاشق این هستی که وسایل داخل کیف دستیمو بیاری بیرون و دوباره برگردونی سر جاش خیلی از دستگاه کارتخوان خوشت میاد  و خیلی دوست داری کاغذش...
27 فروردين 1391

کارای وندای 8 ماه و 9 روزه

نفس مامان امروز یه کارایی کردیییییییییییییییییییییییی که دلم ضعف میره حتی بخوام بنویسم از تلویزیون موزیک پخش شد گفتم نانای نای و دستمو تکون دادم شمام یه دستتو تکون میدادی و می خندیدی،چند بار از ذوق تکرار کردم و باورم شد داری  واقعا نی نای نای میکنی قبلا روی چهار دست و پات می ایستادی و خودتو تکون میدادی و ماهم میگفتیم یک دو،اما امروز وقتی گفتم یک دو بعدش خودتو تکون میدادی داشتی دکمه ی لباسمو می خوردی گفتم نه مامان این خوردنی نیست،آ آ ،فورا سرتو آوردی بالا و یه چیزایی به زبون خودت گفتی و دوباره دکمه خورون انگار داشتی واسم دلیل می آوردی یا شایدم داشتی دعوام می کردی،سه بار دیگه هم بهت گفتم و هر بار همین کارو کردی،تا اینکه دس...
15 فروردين 1391

سرما خوردن دوباره وندا

دنیای زیبای من متاسفانه باز سرما خوردی،خیلی ناراحتم،7 فروردین بردمت حمام نذاشتی تو حمام لباس تنت کنم منم آوردمت تو اتاق و لباساتو تنت کردم و عصر هم رفتیم بیرون و هوا هم سرد بود ،شب که آمدیم خونه دیدم عطسه میکنی و موقع خواب هم سرفه کردی اما صبح که از خواب بیدار شدی آبریزش بینی هم داشتی،بردیمت دکتر بهت شربت ازیروسین و ستیریزین داد خیلی عذاب وجدان دارم که چرا مراقبت نبودم، عزیزم تو همه ی وجودمی و نفسم به نفست بنده زودتر خوب شو خیلی دوست دارم ...
10 فروردين 1391

7 ماهگی وندای نازم

عزیز دلم با یه تاخیر طولانی 7 ماهگیت مبارک این چند وقته درگیر جراحی دندونم و خرید عید و خونه تکونی بودم نتونستم وبتو آپ کنم،مامانو می بخشیییی؟ عسلم 4 اسفند دو روز مونده بود که هفت ماهت تموم شه گفتــــــــــــــــــــــــی...اگه گفتی چی............گفتـــــــــــــــــــــــــــــــــی بوبا و بلا فاصله گفتی مَ ما البته م اول با فتحه و من وبابا رو به اوج آسمونا بردی......به معراج.....خیلی دوستت داریم و به داشتن عزیزی چون تو به خود می بالیم دیگه اینکه رو شونه هام می خوابی تو خواب غلت میزنی و رو دست می خوابی با روروئک عقب عقب میری میگیم سلام بهمون دست میدی عاشق بیرون رفتنی و تا وقتی بیرونیم حت...
27 اسفند 1390

واکسن 6 ماهگی

سلام عزیز دلم نمی دونی چی کشیدم مامانی الان یه هفته است که آروم و قرار ندارم،دیشب هم خوابم نبرد و از استرس قلب درد و دست درد گرفتم تا بالاخره رفتیم و واکسنتو زدی،وای نانازم انقدر گریه کردی،هم گریه ی از درد و هم لوسی با هم قاطی بود، خودمم گریه ام گرفته بود،ولی بالاخره آروم شدی و آقای پدر بغلت کرد و خوابوندت و اومدیم خونه و یک ساعت خوابیدی و بعدش.......معجزه بود با خنده بیدار شدی و انقدر واسم خندیدی که منم شاد شدم الانم که ساعت 12 ظهره تو بغلم نشستی و پتو انداختم رو پاهات و داری با پتوت بازی می کنی خدایا ازت ممنونم تشکر ...
6 بهمن 1390

6 ماهه شدی عسلم

شش ماهه شدنت مبارک شیرین عسلم حالا بریم ببینیم این دختر زیبا در این ماه چطوری بوده چطوری شیر میخوردی: جونم برات بگه که خیلی بازیگوش شدی و بیشتر تو خواب شیر می خوری آخه وقتایی که بیداری اگه شیر بخوری که همه ی کارا می مونه اونوقت کی حواسش به اطرافش باشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟بیشتر هم دوست داری بشینی و شیر بخوری،عکساش هست که بعدا می بینی... چطوری می خوابیدی: مثل فرشته ها،ناز و زیبا.اما ساعتای خوابت در طول روز کم شده و وقتی هم که می خوابی بیشتر از یک ساعت نمی شه،شبا توی خواب هم تکون می خوری،سرتو چپ و راست میکنی،چشما و بینیتو می مالی،دستتو از زیر پتو میاری بیرون و آزادا نه تو هوا ولش میکنی،راستی قبل از خواب هم چشماتو می مالی و می ...
6 بهمن 1390

هنرمندان کوچولو

شکوفه ی گیلاسم تازه فهمیدم شما فسقلی ها چقدر هنرمندین هیچ کس همچین هنری نداره: توی خواب با چشم بسته گریه کنه اما بیدار نشه گرسنه باشه و می می بخوره بازم بیداره نشه آخه کی می تونه جز شما توچولوهای ناز؟ بازم کی میتونه جز شماها چند مدل گریه بلد باشه واسه خواب،می می،ابراز وجود و... راستی مامانی امروز وقتی می خواستی ذوق کنی و باهامون صحبت کنی جیغ می کشیدی دیگه یاد گرفتی جیغ بکشی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ همه جوره دوستت دارم جیغ جیغوی مممممممممن ...
19 دی 1390