همه ی زندگی من وندا عسلهمه ی زندگی من وندا عسل، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 4 روز سن داره

پرنسس زیبای ماما و بابا

وندا و بابا

امروز من و بابا چند تا عکس ازت انداختیم تا بدیم آتلیه واست درستش کنن(چون می خواستیم عکس بدون لباس باشه و آتلیه ها هم سرده تو خونه گرفتیم)حسابی خسته شدی و زدی زیر گریه بهت به قول خودت مم دادم و سپردمت به بابا،بابا هم واست دعای عهد گذاشت تا بخوابی،اومدم تو اتاق بهتون سر بزنم دیدم جفتتون خواب خوابین. بابا حتی رو تختی رو پهن نکرده همین طوری خوابش برده   ...
8 دی 1390

وندا عاشق نیایشه

عزیز دلم اول ماه صفر با مامان سوسنی رفتیم دعا خونه ی یکی از دوستاشون،انقدر آروم بودی و با آرامش به دعا گوش دادی که دوست مامانی نوشین خانم برده بودت تو آشپزخونه و همه شون خوردنت،یه خانمه هم خیلی دلش می خواست بغلت کنه و آخر مجلس که لامپها خاموش بود اومد شمارو بغل کرد شما هم سرتو گذاشتی رو شونه هاش و خوابیدی،مامانم دعای مفجعه رو هم خوندن من اولین بار بود می شنیدم خیلی به دلم نشست منم نذر کردم از این خونه بتونیم بریم اولین ماه صفر بعدش دعای مفجعه بذارم،این دعا در ذکر حضرت زینب(س) و حضرت رقیه(س) است. اینم تیپ گوگولی من که رفتیم خونه نوشین خانم ...
8 دی 1390

تولد 5 ماهگیه عشقم وندا

مامانی ماهه شدی مبارکت باشه شیرین عسلم ایشالا همیشه مثل این 5 ماه که گذشت سلامت باشی حالا چطوری می خوابیدی در این ماه که گذشت : جونم برات بگه خوابیدنات منظم شده و صبح که بیدار میشی 1.5ساعت بیداری بعد یک ساعت می خوابی،(البته ساعت بیدار شدن صبح متغیره اکثرا 9 گاهی هم 10 یا 11)،ظهر هم می خوابی معمولا از ساعت 12.5 تا 14 (البته در مواقعی نمی خوابیا)عصر هم از ساعت 16 تا 19 می خوابی،شبا هم از 21 دیگه کم کم میری تو فاز خواب تا وقتی خوابت عمیق بشه،در تمامی موارد ذکر شده هم بنده در حال خوندن هستم لالالالایی لالالالایی یا یه روز یه آقا خرگوشه همچین که دیگه خرگوشه رو از اومدنش پشیمون میکنیم.اما مامانی شبا که اول خوابیدنته یه...
6 دی 1390

بدون پوشک خوابیدن وندا

عشق من شما از همون موقع که دنیای ما شدی (یعنی از لحظه ی اول تولدت )وقتی خواب بودی(با عرض معذرت)جیش نمی کردی،مامانی و بابا هم همیشه می گفتن بذار شبا بدون پوشک بخوابه اما می ترسیدم یهو خودتو خیس کنی و کلیه های فسقلیت سرما بخوره تا اینکه از پنج شنبه 1.10.1390 شب رو بدون پوشک گذروندی،و حالا دیگه شبا پوشک نمی شی، الهی قربونت برم که خیلی گلی و تمیزی هزارتا بووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووس ...
3 دی 1390

کارای قشنگ وندا

دردونه خانم امروز مثل همیشه با لبخند از خواب ناز بیدار شدی و با اون زبون شیرینت واسه خودت آواز می خوندی و اپرا اجرا میکردی،منم عوضت کردم و مثل هر روز که بعدش می خوابیدی گذاشتمت سر جات اما شما خیال نداشتی دوباره بخوابی... با هم اومدیم تو سالن و داشتم باهات احوالپرسی می کردم که یهو دست کوچولوتو کردی توی دهنم و انگشتاتو تکون می دادی و لب پایینیمو گرفته بودی و هر چقدر می گفتم مامان جون دستت کثیف می شه می خندیدی و بازی می کردی و من که حرف می زدم بیشتر می خندیدی و با حالت تعجب چشمای نازتو گرد می کردی و نگام می کردی... منم چیزی بهت نگفتم آخه محققا می گن:"کودک با حس لامسه و لمس کردن اجزای صورت و هر چیزی که در اطرافش می بیند دنیای اطرافش را می شن...
25 آذر 1390

دیگه یاد گرفتی

جوجه ی من دیگه تا می ذارمت رو زمین فورا می غلتی ،نمی شه یه دقیقه تنهات گذاشت،امروز 23.9.1390 یه دقیقه رفتم تو آشپزخونه تا برگشتم دیدم دخمل کوچولوی زرنگم غلت زده و دستشو هم تونسته آزاد کنه و گریه هم نکردههههههههههههههه آفرین جوجه ی من اینم یه بار دیگه ست،میگم نمی شه رو زمین گذاشت شما رو اینم لثک وندا البته باید میذاشتم یخ بزنه اما ترسیدم گلو درد بگیری   ...
23 آذر 1390

بازی با مادرخانومی

شکوفه ی سیبم پنج شنبه ١٧.٩.١٣٩٠ که خونه ی مامانی اینا بودیم صورت خوشگلتو برگردونده بودی یه سمت دیگه و هر چقدر صدات میکردم و باهات صحبت میکردم نگاه نمی کردی فقط می خندیدی عاشق این بازیگوشیاتم ...
22 آذر 1390

خوابیدن وندا عسل با شعر و لالایی

فدات بشم الهی جدیدا با شعر یه روز یه آقاخرگوشه + لالایی معروفت (لالالالایی لالالالایی) میخوابی و من و بابا هم گاهی باید مدام تکرارش کنیم تا بخوابی،دیشب همینطور که داشتم واست می خوندم صدامو ضبط کردم و حالا واست همونو میذارم و دیگه فک مامان درد نمی آد ولی عسلم خیلی باهوشییییییییییییی چون تا صدای ضبط شده رو واست میذارم برمی گردی نگاش می کنی و بعد یه نگاه بمن میکنی،و وسطاش که یهو صدای خودتم میاد چشات گرد میشه و نگاش می کنی،یه بارم با صدای خودت که قبلا ضبط کرده بودم خانمی خوابت برد، بوووووووووووووووس این لالایی هم مخصوص خودته خانم خانما لالا  لالایی    لالا  لالایی وندا کوچولو    دختر منی عسل ماما...
19 آذر 1390

ماساژ وندا

دردونه ی من از همون اول که بدنیا اومدی مامان جون ماساژت میدادن و شما هم خیلی دوست داشتی و حالا که بزرگتر شدی عاشق ماساژی و در هر حالی که باشی،گریون یا خندون تا ماساژت میدم لبخند خیلی شیرینی میزنی و از ماساژ لذت می بری ...
19 آذر 1390