همه ی زندگی من وندا عسلهمه ی زندگی من وندا عسل، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 4 روز سن داره

پرنسس زیبای ماما و بابا

بوس.....آ آ.......سر سری

دردونه خانم سلام ملکم خوبی مامانی دلم نیومد این عکستو نذارم ،داشتم کشو کمدتو تمیز میکردم مثل فشفشه رفتی داخلش قند عسل چند وقتی هست که میگم بوس بده سرتو می چسبونی به لبم حتی برا بابا جونی(بابای خودم) هم اینکارو کردی اما مامانی با عرض شرمندگی من یادم رفته بود به بابا بگم تا امشب........... بابا بغلت کرد و داشتین باهم بازی میکردین که بابا گفت......ببوسم دخملمو .......یه دفعه دیدم بابا محکم تو بغل فشارت میده و میبوستت و دور سالن میچرخه.............بعدم با ذوق گفت دیدی چیکار کرد؟ .....بعد هم با تفصیل توضیح داد که دخملیمون تا بابا گفته بوس سرشو چسبونده رو لب بابا سه شنبه گذشته با هم رفته بودیم ددر دودور (پارک) شمام بغل بابا کیف میک...
11 تير 1391

دوباره تب

گل خوشگلم از پنجشنبه برای بار دوم تب کردی اما خدارو شکر بیحال نیستی و بازی می کنی و الان که خوابی تبت قطع شده ، الهی که فدات بشم و مریض شدنت و نبینم آخه خیلی معصومی و من و بابا هم از غصه مریض شدنت می میریم قربونت برم که با این حال باز دالی موشه بازی می کنی ؛ بابا داره با رایانه اش کار میکنه شمام تو بغلم می می میخوری که از بالا سرتو خم میکنی و به بابا میگی اااای با کسره و باباجون هم برمیگرده و میگه دالی ،این کارو چند بار تکرار میکنی تا خودت دیگه بازی نکنی یا اینکه من نشستم و زانوهام تو بغلمه از روبرو میای و دستاتو میذاری رو زانوهام و میگی ای با کسره و منم سرمو میارم بالا و میگم دالی و بعد از چند بار تکرار میای بغلم الهی...
10 تير 1391

فرشته ی کوچولوی من

دخترک لپ گلی        بیا بکن بلبلی بس که نمک میریزی        پیش همه عزیزی خیلی قشنگ و پاکی        بدون گرد و خاکی سرت رو شونه کردی        بافتی و دونه کردی خیلی قشنگ می خندی        بخند بخند که قندی         با ادبی تو دختر        از همه کس تو بهتر ...
10 تير 1391

وندااااااااااااااااااااااااااااااااااای من

سلام ماه آسمونی من مامانی از شنبه 3 تیر قرار شده سه روز در هفته با هم بریم پارک و سه روز هم عصرها بریم خونه ی فامیل و آشنا تا هم حوصله ی خوشگل خانمم سر نره و هم روابط اجتماعیت بالا بره دخمل نازم 24 خرداد نود یه روز خاطره انگیز شد ، شما برای بار اول بدون کمک ایستادی و دست زدی و دستتو گرفتی به مبلت 3 تیر هم چند تا کلمه گفتی قربونت برم تشنه بودی گفتی  آبه به عارف پسر خاله ی من گفتی عاره و بعد هم صداش میزدی دایی الهی فدای کلمه به کلمه ی حرف زدنت بشم همون 3 تیر خونه ی مامان سوسنی دور تا دور میزشونو گرفتی و راه رفتــــــــــــــــــــــــــــــــی، هوراااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا...
9 تير 1391

یازدهمین ماهگرد

پرنسسم سلام خوبی مامانی یازده ماهه شدنت مبارک عسلم فکرشو که می کنم چقدر زود گذشت اما چه با لذت گذشت خوشحالم که هستی ، می خندی و بازی می کنی ، همه ی دنیای من همیشه شاد و سر حال باشی تازه می فهمم وقتی مادری برای کودکش آرزوی سلامتی و شادی می کنه یعنی چی و چه احساسی داره امیدوارم همیشه تو همه ی لحظات زندگیت از زندگی لذت ببری دوستت دارم دختر شیرینم ...
6 تير 1391

روزهای قبل تولد

گل من ،خوشگلم یک ماه و شش روز مونده به اولین سال تولدت ما هم در تدارک ، اما گلم توی ماه مبارک رمضانه و من تا حالا توی این ماه مبارک از این جشنها نرفتم و نمی دونم چطور برگزارش کنم تزئینات رو آماده کردم (خود خودم) و امروز هم می خوایم بریم آتلیه چندتا عکس بندازیم البته یه فکرایی هم واسه عکس یکسالگیت دارم مامانا اگه پیشنهادی دارین برای جشن توی ماه رمضان خوشحال میشم بهم بگید مرســــــــــــــــــــِی ...
1 تير 1391

وندا خانم وروجک

سلام ماه آسمونی من مامانم ، عزیزم این روزها خیلی بازیگوش شدی ، یه دقیقه یه جا بند نمیشی هی از تک پله آشپزخونه میری بالا و میای پایین قربون من من گفتنات بشم که یک ساعت طول میکشه بخوابونمت و تا میذارمت سر جات و میرم کارامو انجام بدم چهار دست و پا از اتاق میای بیرون و همین طور هم میگی من من من تا بغلت کنم وروجک خونه توی روروئکت نمیشینی اما دوست داری از بیرونش با عروسکاش بازی کنی منم باید بگیرمش تا نره و شما نیفتی خوشگلم وقتی می خوای بخوابی و می می هم نمی خوای (خود کفا بخوابی ) چشمای نازتو بهم دیگه فشار میدی ، انقدر هم خوردنی میشی این روزا همش بغلمی و باهم دیگه مسیر اشاره کردناتو دنبال میکنیم خودت دستمو میاری جلو صورتم و م...
25 خرداد 1391

یه شاهکار از وندا

دختر دوست داشتنی من یه حرکت رفتی اونم از نوع درجه یک دخمل نامبر وان من ، خونه ی مامان سوسنی خوابیده بودیم ....... چشمامو باز کردم دیدم کمرتو چسبوندی به سینه ام و سرتو گذاشتی زیر گردنم...... خودتم بیدار شدی و از بالا نگام کردی ....... منم کم مونده بود غش کنم ...... گفتم هستم مامانم و سرتو بوسیدم....چشمای خوشگلتو گذاشتی رو هم و خوابیدی منم چشمامو بستم .........که احساس کردم داری تکون میخوری .... نگات کردم .........چی دیدم........ برگشته بودی سمت خودم تا این جوری بخوابی....... یهو دستتو انداختی دور گردنم و خوابیدی....وای خدایا این فرشته ی منو خیلی عزیز آفریدی.... خیلی دوست داشتنی الهی قربونت برم من...
22 خرداد 1391

کارای دردونه ی خونه ی ما

سلام مامانی ، یه عالمه خبر دارم برات رفتیم خونه ی جدید مامان سوسنی اینا رو دیدیـــــــــــــــــــــــــــــم ، خیلی خوشگله شما هم یه کارایی کردی..........مثلا... عشق من دستتو می بری بالا به نشونه ی الهی شکر گفتـــــــــــــــــــن ( مامان سوسنی یادت داده ها) میگی : اده ، بیا ، اسه ( مرسی) دردونه ی من وقتی می خوای چیزی رو برداری که در دسترست نیست بهش اشاره می کنی و با جیغ میگی اه با کسره وقتی هم  ناراضی هستی ........باز جیغ و اه و البته به همراه زدن تو صورتم و تا میگم مامان نازی دستتو میکشی رو صورتم گل بهاری صدای پخش ماشین و کم میکنی و و وقتی زیادش میکنی با ذوق شروع می کنی به دست زدن عاشق رانندگی کردنی و مرتب هم ...
22 خرداد 1391