همه ی زندگی من وندا عسلهمه ی زندگی من وندا عسل، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 4 روز سن داره

پرنسس زیبای ماما و بابا

روز پدر 91 روز بابای وندا

سلام بابایی عشق من بهترین بابای دنیا روزت مبارک می دونم که خیلی حواست به منه می دونم که خیلی دوستم داری می دونم که همیشه مثل کوه پشتم هستی منم دوست دارم منم عاشقتم و دختر خوبی میشم برات خوشحالم که نی نی شمام ...
18 خرداد 1391

اولین سفر وندا روزی خوب بعد از ......

سلام دختر کوچولوی نازم خدارو شکر حالت کاملا خوب شده دوستای گلم ممنون از همتون که تنهام نذاشتین پنجشنبه ساعت10.30  وندا رو بردم یه دکتر عمومی دکتر عبدالهی ، تا وندارو دید گفت خانم این بچه عفونت داره ، خدارو شکر کن که با این تب چیزیش نشده ،داروی سفکسیم و فورازولیدون و استامینوفن بهش داد و گفت سریع شروع کنم سه مرتبه که داروهاتو بهت دادم خدارو شکر تبت قطع شد، از مطب دکترکه اومدیم مامان سوسنی هم اومد خونمون و جلوی من خودشو میگرفت که گریه نکنه اما آخرش..... داروهاتو هم بهت دادن خاله صبا هم مرتب زنگ میزد و احوالتو می پرسید و همش گریه میکرد ، ما هم که رفتن خونشون و کنسل کرده بودیم ، دوباره تصمیم گرفتیم بریم ، ساعت یک ظهر بود که حر...
17 خرداد 1391

روزهای غمناک

سلام دختر شیرینم مامانی 3 هفته پیش بود که تو مدفوعت خون دیدم البته کم بود اما همین منو تا مرز مردن برد ، بردمت پیش دکتر البرزی و گفتم که غذا هم نمی خوری ، واست آزمایش ادرار نوشت و چند روز بعد دوباره جواب آزمایشو بردیم نشون دادیم گفت عفونت نداره اما باید دوباره تکرار بشه چون درست ادرارشو نگرفتین و چند تا میکروب باهاش قاطی شده اومدیم خونه و روز بعد اسهال گرفتی ، 12 مرتبه دفع داشتی خیلی نگرانت شدیم ، رفتیم پیش دکتر ظهوری که اونم گفت چیزیت نیست مثل دکتر البرزی ، اما بهت داروی او آر اس و شربت کوتریموکسازول داد، داروهاتو مرتب بهت میدادم اما فقط شربتو می خوردی تا اینکه  دیشب ساعت 3 دیدم داری تو تب می سوزی فورا بابا رو صدا زدم و تا صبح با...
11 خرداد 1391

دو تا عکس از 9 ماهگی...بمونه یادگاری

خوشگل خانمی تو ماهی که گذشت رفتیم نمایشگاه خودروهای کلاسیک   مسئول نمایشگاه هم ازت عکس گرفت ولی تا خواست از یه زاویه ی دیگه هم ازت بگیره ترسیدی و زدی زیر گریه گلم اینجا هم رفتیم باغ جنت و مامان جون گل زده به موهات   قشنگترینم انقده حرفمو گوش میدی......میگم بخواب سرتو میذاری رو دستم میگم کیه کیه در میزنه فورا میزنی به در اتاق میگم بیا میای میگم نه این خوردنی نیست فورا هر چیزی که کردی تو دهنت و میاری بیرون از 7 ماهگیت هم به هر چیزی که میخوای دست بزنی اول به من و بابا نگاه میکنی اگه گفتیم بردار یا خندیدیم برمیداری هر چیزی که میخوری دستتو میاری بالا به منم تعارف می کنی و حتما هم باید بخورم توپ بازی رو هم خیلی دو...
7 خرداد 1391

دهمین ماهگرد

همه ی وجودم امروز ده ماهه شدی، خانم شدی، بزرگ شدی، مبارکت باشه نفسم یه سری کاراتو تو پست قبل نوشتم و چندتاشو الان می نویسم اینکه توی خواب کمتر برای می می بیدار میشی سیب زمینی سرخ کرده رو خیلی دوست داری عاشق طعم شور و ترش و تند (مثل تندی پیازچه نه فلفل) هستی خیلی راحت با اون دندونای فسقلیت هویج ، سیب ، خیار سبز ،تکه گوشت و ... رو گاز میزنی عاشق رفتن به جاهای غیر ممکنی (مثل بین صندلی و میز) و وقتی گیر افتادی با یه صدای ملایم مثل گریه میگی ایه ایه ایه منم با شتاب هرچه تمام میام سراغت حتی با دستای پر از کف مایع ظرف شویی عزیز دلم خیلی دوست دارم  ، وقتی از همه ی دنیا سیر میشم و از آدماش دلگیر ...
6 خرداد 1391

کارای جدید.......حرفای جدید

شکوفه ی گیلاس مامان انقدر کارای بامزه میکنی.................. اول بگم امروز 4 خرداد 91 خودت دست زدی...قبلا دستاتو بهم قفل میکردی و می بردیشون بالا ، بعد دستای منو می گرفتی و دست میزدی تا اینکه امروز خودت دست زدی و منم از ذوق محکم دست میزدم و شمام به وجد اومده بودی و همین طور دست میزدی فسقلی من قبلا وقتی دستتو می گرفتی به جایی و می ایستادی یه کم وول می خوردی اما امروز دومرتبه ایستادی بدون کوچکترین حرکتی عطر یاسم وقتی نشستی و جلو پات چیزی باشه که دوست نداری باشه،پاتو تکون میدی تا بزنیش کنار وقتی هم چهاردست و پا میری اگه چیزی جلو راهت باشه با دستات میکشیش کنار و رد میشی در ضمن از رو سر بابا و پای مامان هم رد می شی   یه باز...
5 خرداد 1391

یکی یه دقیقه بشینه.......

خوشگل من ، دختری من دیگه یه دقیقه یه جا بند نمی شی با ناخن انگشت اشارت روی همه چی میکشی و صداشو درمیاری رو میز، تشک،لباس و ...خیلی هم لذت می بری و می خندی دستتو با زاویه ی 45 میذاری کنارت . انگشتاتو باز میکنی و دستتو محکم به سمت پایین میگیری و میگی اه با کسره و هر موقع هم چیزی دستت باشه همزمان که میندازیش این کارو میکنی یا گاهی هم با این حرکت جیغ میزنی ، وا یــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی که خیلی بامزه ست وقتی می خوابونمت رو زمین دو تا بالشت میذارم کنارت تا با وول خوردنای زیادت از رو تشکت نیای پایین ، اونوقت وقتی می می میخوای هی دستتو میزنی به بالشتها فکر میکنی منم قربونت بشم کامپیوترو هی خاموش و روش...
23 ارديبهشت 1391

وندای این روزها

سلام گل دخترم ،خوبی مامان ؟ من که به خاطر غذا خوردنت شاده شادم نفسم امروز دو روزه که با یه برنامه ی جدید بهت غذا میدم و خدا رو شکر به قول خودت به به می خوری جیگر گوشه ی ناقلای من ، هر جا میرم دنبالم میای و باید حتما بغلت کنم ، تازه از تک پله ی آشپزخونه هم میای بالا ،البته پتو انداختم تا مثلا ضربه گیر بشه وقتی داری چهار دست و پا میای طرفم و منم یواش میام پیشت که متوجه نشی و آروم بغلت میکنم انقدر ذوق می کنی و دست وپاهای کوچولوتو تکون میدی که میخورمت یه دونه ، قبلا واسه نی نای نای دستتو مشت میکردی اما الان انگشتاتم تکون میدی وای وای وای دخمل عشوه ای من وقتی لوس لوسی گریه می کنی دیدن داری قربونت بشم ، اول میگی اهه اهه...
19 ارديبهشت 1391

شروع آب بازی

ناناز مامان امروز بردمت حمام،انقدر آب بازی رو دوست داری که وقتی می خواستم بیارمت بیرون نمی اومدی و انقدر گریه کردی ،عشق حمام شدی خونه ی باباجون اینا هم که رفته بودیم دستتو کرده بودی توی تنگ ماهی و بازی میکردی ، تا اینکه مجبورمون کردی واست یه تشت کوچیک آب کردیم و آوردیم تا بیخیال ماهیه شدی چند روز پیش هم رفته بودیم گالری مبل یه آکواریوم اونجا بود انقدر ذوق ماهیارو کردی که حتی وقتی اومدیم تو ماشین هم برگشتی و به ماهیها نگاه میکردی امروزم رفتیم بیرون انقدر برای مغازه ی ماهی فروشی ذوق کردی که تا اومدیم خونه گریه میکردی ، آخه می خواستی همونجا بمونی حالا تصمیم گرفتیم واست یه آکواریوم بخریم با اینکه کارم دو برابر میشه قربون دخمل قش...
13 ارديبهشت 1391