همه ی زندگی من وندا عسلهمه ی زندگی من وندا عسل، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 3 روز سن داره

پرنسس زیبای ماما و بابا

ملچ مولوچ می کنی؟؟؟؟؟

17.9.7390 قربون این پیرزن توچولو برم،لب پاینیتو میگیری و شروع میکنی به ملچ مولوچ کردن و زبونتو بیرون میاری و میگی: می ، نننع نون با کسره ، نه با فتحه ولی کولوچه از 11.9.1390 نمی دونم چت شده همش نق میزنی و اصلا رو زمین نمی خوابی و باید همش بغلم باشی و بچرخیم و راه بریم، نمی دونم شاید حوصله ت سر میره عسلم،از سه شنبه هم که خونه مامانی اینا بودیم تا جمعه هم باز همین طور،امروزم 19 آذر هیکلم و آوردیا حتی نذاشتی لباساتو بذارم تو لباس کثیفا چه برسه به اینکه بتونم صبحانه بخورم یا کار دیگه ای انجام بدم فقط تونستم ناهار درست کنم اونم با بدبختی ولی با همه ی اینا خیلیییییییییییییییی دوست دارررررررررررررررررررررم ...
17 آذر 1390

کارهای جدید وندای نازم

گل بهاری من دیروز 8.9.1390 گذاشته بودمت رو زمین،رفتم و برگشتم دیدم رو یه دستت برگشتی و داری بالای سرتو نگاه می کنی جدیدا دستتو خیلی می خوری دیگه لب پایینتو نمی گیری دیشب برات لالایی خوندم گریه کردی ولی با شعر یه روز یه آقا خرگوشه خوابیدی(شاید صد بار خوندمش تا جایی که وسطاش قاطی می کردم) وقتی می خوام بهت با قاشق چیزی بدم مثل قطره ی ویتامین تا میگم نام نام نام ....میخندی اگه حتی داری گریه می کنی و دهنتو باز می کنی دیگه با آویز تختت بازی می کنی و وقتی آهنگش تموم میشه و میام که واسه دخملم دوباره کوکش کنم با یه لبخند زیبا ازم تشکر می کنی و دوباره واسش دست و پاهاتو تکون میدی وووووووووو وقتی خوابت میگیره با پشت اون دست...
10 آذر 1390

هم بازی های وندا

فرشته کوچولوی من موقعی که شما تو دل مامان بودی دختر عمه فرزانه(فرحناز) هم یه نی نی تو دلش داشت بعد فهمیدیم عمه مرضیه هم یه نی نی داره، نی نی عمه فرحناز 21 آبان بدنیا اومد یعنی 3 ماه و 15 روز بعد از شما اسمشم گذاشتن مهدی اینم عکس آقا مهدی نی نی عمه مرضیه هم 5 آذر بدنیا اومد یعنی 3 ماه و 29 روز بعد از شما اسمشم گذاشتن طناز اینم عکس طناز خانم ...
7 آذر 1390

محرم 90

محرم امسال واسه من یه رنگ دیگه شده کوچولوم تو بغلمه و من مادر شدم سالهای گذشته بر رنجی که امام معصوممان وخاندانش متحمل شدند عزادار بودم اما امسال که حس مادر بودن را چشیدم امام حسین(ع)و همسر گرامیشان را درک می کنم امیدوارم هیچ مادری ناخوشی فرزندشو نبینه ...
7 آذر 1390

تب بعد از واکسن

قربونت برم که اینقدر صبوری،دیروز از مرکز بهداشت که برگشتیم خوابیدی و هی بیدار شدی شیر خوردی تا ظهر که روی جای واکسنت کیسه آب گرم گذاشتم اولش خوب بود اما تا خواستم لباستو عوض کنم بریم ملاقات نی نی عمه مرضیه زدی زیر گریه،از همون گریه هایی که دلم میلرزه و ازشون وحشت دارم،تو بغلم آرومت کردم و آروم میزدم به پشتت و راه میرفتم بابا هم پشت سرمون میومد با شما صحبت میکرد و نازتو میخرید و شمام هر از گاهی باز یه آه میکشیدی و ناز می اومدی تا آروم شدی،بغل بابا هم نمی رفتی،دوباره اومدم لباساتو عوض کنم که گریه کردی و رفتی بغل بابا ما هم بی خیال ملاقات رفتن شدیم و شما رو خوابوندیم و آروم دستات گرفتیم تا اینکه خوابیدی. اینم عکس کیسه ی آب گرمته شب حا...
7 آذر 1390

در 4 ماهگی چطور می خوابیدی و شیر می خوردی؟

عسل بانوی من اول از خوابیدنت بگم؛ در این ماه خوابت تقریبا مرتب شده،صبح یا ساعت 6 بیدار میشی و یک ساعت بازی میکنی و دوباره می خوابی تا 10.5 یا 11 و یا اینکه 9 صبح بیدار میشی و یک ساعت بازی میکنی و دوباره میخوابی تا 11.بعد که بیدار میشی هی 30 الی 45 میخوابی و یک ساعت و نیم بیداری تا بشه ساعت 4 یا 4.30 که می خوابی تا 8 شب و دوباره خوابیدن و بیدار شدنای کم تا بشه ساعت 10.30 که میخوابی تا صبح. حالا این وسط ما شیفتی غذا می خوریم و نوبتی می گردونیمت که حوصله ی خانم خانما سر نره بماند. واینک نحوه ی شیر خوردنت در این ماه؛ بازیگوشی بازیگوشی بازیگوشی...........وقتی خوابی 2 ساعت به 2 ساعت بیدار میشی و کامل شیرتو میخوری اما امان از وقتی که نانا...
7 آذر 1390

واسکن 4 ماهگی

آخییییییییییییییییییییییش تموم شد رفت تا 6 ماهگی یعنی دو ماه دیگه اگه بدونی قند عسلم با چه استرسی دیشب خوابیدم،همین قدر بگم که از استرس دندون درد وحشتناکی گرفتم و تا صبح نخوابیدم،صبح که می خواستم آمادت کنم بریم مرکز بهداشت نمی دونستم دارم چیکار میکنم و هی گیج میزدم،خلاصه آماده شدیم و رفتیم ولی تا رسیدیم دیگه پاهام جون نداشت برم داخل،هی باباجون بهم دلداری میداد و می گفت نترس دخمل ما قویه نگران نباش واسه سلامتیش خوبه و...که اگه واسه خودت نبود عمرا می بردمت، وزن و قد و دور سرت و انداه زد و گفت نرماله و خوب فقط دور سرت یک سانت بیشتر نسبت به دفعه قبل رشد نداشته که باید 15 روز دیگه بریم واسه دور سر خانم خانما،ایشالا که چیزی نباشه، بعد قطره ا...
6 آذر 1390