همه ی زندگی من وندا عسلهمه ی زندگی من وندا عسل، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 3 روز سن داره

پرنسس زیبای ماما و بابا

استرس قبل از واکسن 4 ماهگی

مامانی الان یک ماهه که از استرس این واکسن 4ماهگی دارم میمیرم،آخه سر 2 ماهگیه اومدیم خونه گریه ی غیرقابل کنترلی ازت دیدم همش نگران این یکیم خدا کنه آروم باشی و دردت نیاد،آخه الان بزرگتر شدی و بیشتر معنی درد و درک میکنی الهی بمیرم واست مامانی گلم گفتم بزرگتر شدی یادم اومد واست بنویسم که دیگه احساس میکنم حرفامو میفهمی،بزرگ شدنت معلومه،خنده،گریه و ناراحتی دیگران و متوجه میشی اگه بهت بخندن میخندی اگه بهت اخم کنن زل میزنی بهشون و بعد گریه میکنی،بغل هر کی میری اول دنبال من میگردی اگه پیدام کردی که هیچ اگه نه گریه ای میکنی که طرف میترسه و سریع شما رو بمن میرسونه،با این کارات اونوقت میخوای دورت نگردم؟
5 آذر 1390

وندا پروفسور می شود

خوشگل من از 3ماهگی با هم دیگه کتاب شناخت شکلها و رنگها،آموزش پیدا و پنهان،درک دسته ها و گروها رو کار میکنیم البته شما تو 2.5 ماهگی هم بهشون واکنش مثبت نشون دادی،الان 3 روز در هفته با هم کار میکنیم ...
5 آذر 1390

وندای من نشستی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

الهی دورت بگردم دیشب 4.9.1390 رو تخت خودمون خوابونده بودمت و بالشم زیر کمرت بود و داشتی تلاش میکردی بشینی بابایی دستتو گرفت ولی شما رو نکشید که خانم گل دست باباشو تکیه گاه کرد و خودشو کشید جلو و نشست آفرین به تلاشت مامانی اما سریع بغلت کردم که به کمرت آسیب نرسه،از تلاش کردنت فیلم می گرفتم که نشستی و الان فیلم موفقیتت رو هم داریم در ضمن روروک هم دیشب افتتاح شد و شما عاشقشی و اولین چیزی بود که وقتی گذاشتمت داخلش لبخند رضایت رو صورت مثل ماهت نقش بست ...
5 آذر 1390

باران و وندا

توچول موچولو جدیدا میبرمت پشت پنجره و بیرون و تماشا میکنی خیلی هم دوست داری و میخندی،اولین بارونی هم که اومد گذاشتمت تو کالسکه و از تماشای بارون لذت میبردی اینجا هم هوا سرد بود نذاشتی کلاه سرت کنم منم دستمال سرتو مثل روسری کردم سرت، شدی ننه نقلی ...
5 آذر 1390

عید غدیر با خاله صبا

عروسک خاله جون اومد و من نگران بودم تو نشناسیش و غریبی کنی و خاله غصه بخوره ولی شما انقدر خودتو واسشون لوس کردی و باهاشون حرف میزدی بیا و ببین،عمو محمدرضا هم ماساژت میداد و شما هم عشق میکردی،تو بغل خاله  هم راحت می خوابیدی خاله جون هم  از حالتهای مختلف ازت عکس انداخت این یه نمونشه اینم هدیه هایی که خاله و عمو واست آوردن اینا هم هدیه ی مامانی و آقاجون واسه عید غدیر ...
5 آذر 1390

عید غدیر سال 90

عید ولایت بر تمام شیعیان مبارک امیدوارم همه ی ما لیاقت شیعه ی امیر بودن را داشته باشیم کوچولوی من عیدت مبارک ما که از امروز دوشنبه داریم میریم خونه ی مامانی اینا،خاله صبا داره میاد میریم که همه دور هم باشیم ...
23 آبان 1390