وندااااااااااااااااااااااااااااااااااای من
سلام ماه آسمونی من
مامانی از شنبه 3 تیر قرار شده سه روز در هفته با هم بریم پارک و سه روز هم عصرها بریم خونه ی فامیل و آشنا تا هم حوصله ی خوشگل خانمم سر نره و هم روابط اجتماعیت بالا بره
دخمل نازم 24 خرداد نود یه روز خاطره انگیز شد ، شما برای بار اول بدون کمک ایستادی و دست زدی و دستتو گرفتی به مبلت
3 تیر هم چند تا کلمه گفتی قربونت برم تشنه بودی گفتی آبه
به عارف پسر خاله ی من گفتی عاره
و بعد هم صداش میزدی دایی
الهی فدای کلمه به کلمه ی حرف زدنت بشم
همون 3 تیر خونه ی مامان سوسنی دور تا دور میزشونو گرفتی و راه رفتــــــــــــــــــــــــــــــــی، هوراااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
انقدر قشنگ تعریف می کنی و تن صداتو بالا و پایین می بری و صداتو نازک و خش دار می کنی که دوست دارم تمام زندگیم بشینم و برام تعریف کنی.....سیر نمیشم
خیلی دوست داری اسباب بازی هاتو بذاری تو هم حتی ظرفا رو ، مکعباتو میذاری تو لیوان و تکون میدی،گوشی مامان تو سطل اسباب بازیها، کنترل تلویزیون تو لیوان
در بطری هم دوست داری دوست داری درب وسایلو هی برداری و بذاری روشون ،سر قابلمه ی خودت ،سر شیشه آب خوریت و .....
عاشق تبلیغ باب اسفنجی و پنگوئن های شبکه ی پرشین تون هستی، هر جا باشی خودتو می رسونی اما تلویزیون نگاه نمی کنی
خیلی هم دوست داری رسیور رو هی خاموش و روشن کنی و از این کارت لذت میبری و دست میزنی
عاشق این بازیگوشیاتم
دو تا از مکعباتم گذاشتی رو میز تلویزیون دلم نیومد بهشون دست بزنم و هنوز همون جا هستن
پنج شنبه یک تیر هم رفتیم آتلیه خیلی خانم بودی و با اینکه وقت خوابت بود انقدر خندیدی و ژست گرفتی که آقای عکاس باشی سر ذوق اومده بود 108 تا عکس ازت انداخت که باید از بینشون انتخاب کنیم (اگه دست من بود همه رو چاپ میکردم) فعلا قراره سه تاشو چاپ کنن و بقیه رو هر موقع خواستیم بریم بدیم واسه چاپ