دوباره تب
گل خوشگلم از پنجشنبه برای بار دوم تب کردی
اما خدارو شکر بیحال نیستی و بازی می کنی و الان که خوابی تبت قطع شده ، الهی که فدات بشم و مریض شدنت و نبینم آخه خیلی معصومی و من و بابا هم از غصه مریض شدنت می میریم
قربونت برم که با این حال باز دالی موشه بازی می کنی ؛
بابا داره با رایانه اش کار میکنه شمام تو بغلم می می میخوری که از بالا سرتو خم میکنی و به بابا میگی اااای با کسره و باباجون هم برمیگرده و میگه دالی ،این کارو چند بار تکرار میکنی تا خودت دیگه بازی نکنی
یا اینکه من نشستم و زانوهام تو بغلمه از روبرو میای و دستاتو میذاری رو زانوهام و میگی ای با کسره و منم سرمو میارم بالا و میگم دالی و بعد از چند بار تکرار میای بغلم
الهی دورت بگردم که موقع خوابیدن پنج تای انگشتتو میذاری رو چشمات و می خوابی و گاهی هم دستتو می بری تو موهات
وندای ناز نازی جدیدا وقتی نمی خوای نگات کنم با اون دستای فسقلیت که من قربونشون میرم صورتمو بر میگردونی به یه سمت دیگه
دختری وروجکم امشب ساعت 10 خوابیدی اما بیدار شدی و تا ساعت 1.5 دیگه نخوابیدی و دائم هم به عروسکا و اسباب بازیهات اشاره میکردی ، حتی چراغا رو خاموش کردم اما تو اون تاریکی هم چشمات کار میکرد و دوباره روشنشون کردم
جالب تر اینکه بابا بردت سر قفسه و هی میگه اینو میخوای بابایی میگی نه و دوباره اشاره می کنی اوم اوم
فدات بشم الهی ،خاله سارا بهت یاد داده دستشو میگیره و میگه بزن قدش و میزنی کف دست خاله