وندا در نماز با خدا
هستی من شنبه 8 مهر 91 آقای پدر میخواست نماز بخونه طبق معمول از بغلش پایین نیومدی تا گذاشتت کنارش و نمازشو خوند......داشت تسبیح میگفت تسبیح و گرفتی و انداختی گردنت و سرتو سمت سجاده خم کردی و آروم با صدای توی حلق گفتی دَدَدَسیح الهی قربونت بشم من و بابایی دیوونه میشیم که با این دلبریهات داشتی تی وی ،می دیدی تا تبلیغاتش شروع شد رفتی نزدیک و دستتو گرفتی به میز و ایستادی و زل زدی به تی وی منم خاموشش کردم تا بیای عقب و چشمای خوشگلت آسیب نبینه برگشتی پیشم و کنترل و دادی بهم و گفتی مـــــــامان و به تی وی اشاره میکردی یعنی روشنش کنم......تا روشنش کردم دیگه نرفتی نزدیکش و از همونجا نگاه میکردی نان...