همه ی زندگی من وندا عسلهمه ی زندگی من وندا عسل، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 24 روز سن داره

پرنسس زیبای ماما و بابا

بای بای مریضی....

1391/6/18 7:21
نویسنده : مامان صدف
430 بازدید
اشتراک گذاری

عشق کوچولوی من

شنبه 18 شهریور 91 رفتیم دکتر

صبح بردمت حمام....ناخناتو کوتاه کردم...و بعد از ناهار که کم خوردی خوابوندمت

نوزدهم درمانگاه امام رضا وقت داشتیم...اما چون دکتره سری قبل نذاشت مادری هم باهامون بیاد و یه کم هم دلش سنگ بود و رعایت بچه هارو نمیکرد....دوباره زنگ زدیم به دکتر منیری....دیگه از سفر اومده بود

عصر رفتیم مطب دکتر منیری......انقدر اضطراب داشتم که احساس میکردم قلبم داره از جاش کنده میشه.....حتی نمی تونستم باهات بازی کنم...فقط به زور بهت لبخند میزدم و بغلت میکرد.....خوب بود مامانم همراهمون بود....و همش بغل مادری بودی.....خاله سحر و سارا هم بودن اما اونا از ترسشون توی مطب نیومدن......بعد کلی انتظار رفتیم پیش دکتر.....وقتی معاینه ات کردن گفتن کار ایشون نیست.....البته دلش نیومد اذیتت کنه....و گفت چون دو هفته کرم رو زدیم و بدنت  خیلی نازک نشده باید بریم پیش دکتر زنان.....وای گفت شایدم با بیهوشی واست بازش کنن.....من که مردم

خودش زنگ زد به دکتر شوشتریان......و موضوع رو بهش گفت....و تاکید کرد که بچه ست و باید مراعاتشو کرد.....

با هزار برابر استرس و غم بیشتر رفتیم مطب دکتر شوشتریان......وقتی رفتیم داخل گفت عزیزم بچه اولته....باید موقع شستنش بیشتر دقت کنی تا آلودگی جا نمونه و باعث چسبندگی نشه....منم گفتم من حتی بعد شستن دستمال مرطوب میکشم......

خوابوندمت رو تخت.....دیگه دستام میلرزید....داشتم پوشکتو باز میکردم....تپش قلبم رفته بود بالا....شمام شروع کردی به گریه.....اشک تو چشام جمع شده بود......احساس میکردم الانه که سرم منفجر بشه......استرسم خیلی بالا بود......دکتر تا اومد و منو دید گفت شما بیرون باشی بهتره مامان بزرگش هست نگران نباش

رفتم بیرون.....صدای گریه ات میومد و منم این طرف داشتم گریه میکردم......یک دقیقه بیشتر نشد....دکتر صدام زد و گفت بیا عزیزم تموم شد.....بدنتو تمیز کردم و پوشکتو بستم و بغلت کردم و آروم شدی

خدارو شکر دیگه راحت شدی.....بعدشم رفتیم بیرون و مادری برات پیپس و پیتزای سبزیجات گرفت....انقدر تو رستوران بازی کردی و خندیدی که همه ی هواسا بشما بود

اینم عکس تو ماشین که بودیم ....عقب نشسته بودی با خاله ها و با مامانی بازی دالی موشه میکردی و بلند میخندیدی...قربون خنده هات بشم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (13)

مامان مهرزاد جان
21 شهریور 91 12:44
نگران نباش عزیزم ان شااله خوب خوب میشه
حتما خبر خوب شدنشو بهم بده نگرانش شدم


ممنون عزیزم خدارو شکر بهتره....مرسی که بهمون سرزدین
مریم ( مامان روشا)
21 شهریور 91 14:08
به سلامتی عزیزم خداروشکر خیلی خوشحال شدم



مرسی مریم جون.....دیگه خیالم راحت شد
آناهیتا مامانیه آرمیتا
21 شهریور 91 16:14
خداروشکرونداجون خاله که خوب تموم شد
صدف جون میدوونم خیلی سخت بوده برات درعوض خوشگل خانوم راحت شد.خیلی خوشحال شدم عزیزم


ممنون آناهیتاجون،آره واقعا سخت بود اما خدارو شکر الان دیگه راحته....میبوسمت عزیزم که بفکرمون بودی

مامان خورشید
22 شهریور 91 11:30
اخی الهی بمیرم واست وندای نازم
خوشحالم که خوب شدی عزیزم


خدا نکنه ایشالا زنده باشی خورشید جون،خدارو شکر خوب شده
مریم ( مامان روشا)
22 شهریور 91 17:05
سلام صدف جون
راستش مفصله میام برات میگم ولی دوست نداره یه نفر که مثل سایه دنبالم میکنه بیاد وب روشارو بخونه...البته یه خانومه


ok azizam
آرزوی من
26 شهریور 91 10:23
دیدی خوب شد .. من که گفتم نگرانی نداره


مرسی....اما گفتنش آسونه دوستم...نمیدونید چی کشیدم
خاله صبا
28 شهریور 91 14:55
الهی خاله برات بمیره مرواریدم /خداروشکر که دردونم راحت شد ایشالا بهتروبهتر میشی نازگلم


خدا نکنه قربونت برم ایشالا زنده باشی
الهام مادر اينده
28 شهریور 91 21:16
خاله فدات شه
روزت مبارك عزيزم


زنده باشی،روز گل دختری خودتم مبارک
مامان نیره
29 شهریور 91 14:01
خدای شکر که به خیر گذشت الهی همیشه سالم باشین .


مرسی عزیزم.....لطف دارین
مریم(مامان روشا)
30 شهریور 91 1:57
روزت مبارک وندای عزیزم


مرسی مریم جون روز گل دخمل شمام مبارک
نایسل
30 شهریور 91 22:15
عزیززززززززززززز دلممممممم خوبی روز دختر ماهتت مبارککک نمیدونم شاید بد خوندمم اخر سر دکتر چی گفتت گلم؟


مرسی عزیزم....خدارو شکر خوب شده
نایسل
30 شهریور 91 22:15
خوب شده الحمدالله ؟


آره مرسی
نایسل
30 شهریور 91 22:17
خیلی نازه ماشالا


ممنون گلم