وندا در نماز با خدا
هستی من شنبه 8 مهر 91 آقای پدر میخواست نماز بخونه طبق معمول از بغلش پایین نیومدی
تا گذاشتت کنارش و نمازشو خوند......داشت تسبیح میگفت
تسبیح و گرفتی و انداختی گردنت و سرتو سمت سجاده خم کردی و آروم با صدای توی حلق گفتی دَدَدَسیح
الهی قربونت بشم من و بابایی دیوونه میشیم که با این دلبریهات
داشتی تی وی ،می دیدی تا تبلیغاتش شروع شد رفتی نزدیک و دستتو گرفتی به میز و ایستادی و زل زدی به تی وی
منم خاموشش کردم تا بیای عقب و چشمای خوشگلت آسیب نبینه
برگشتی پیشم و کنترل و دادی بهم و گفتی مـــــــامان و به تی وی اشاره میکردی یعنی روشنش کنم......تا روشنش کردم دیگه نرفتی نزدیکش و از همونجا نگاه میکردی
نانازم گوشیمو میاری و میدی دستم تا برات آهنگ بذارم.......حسنی رو خیلی دوست داری منم اول اونو برات میذارم اما یه وقتایی میگی نَه و میزنیش کنار.....منم لالایی رو برات میذارم .....اگه دوست داشتی که گوش میدی اگه اون موقع اونم نخوای دوباره میگی نه و منم بزغاله ها رو برات میذارم...............خیلی دوست داری و گوشیمو میگری تو بغلت و چند بار گوش میدی تا دیگه بذاری کنار
به ببعی میگی بَبِ یی
میگم زبونت کوش زبونت میاری میچسبونی به دندونای جلوت و یه کم بیرونش میاری
از کارتای بن بن بن اول آب و بعد مو رو میشناسی.....برا گفتن مو لباتو میذاری رو هم و میگی اوم
جدیدا خخسسسسسسس ، لللللللل ، سسسس که زبون بچسبه به دندونای جلوت رو میگی
عاشق دیدن فیلم عروسی مامان و بابایی
راستی گل دخترم دوباره از اول شهریور پوشکتو عوض کردم و همون پمپرز رو برات استفاده میکنم.....آخه به مولفیکس حساسیت نشون دادی.....اگه کرم آلوویرا نمیزدم حساسیت میشد مام گفتیم دیگه استفاده نکنیم
دیوونه ی وقتایی هستم که از خواب بیدار میشی و میخوای می می بخوری و دوباره بخوابی میگی مـــــــــــــامان و دستتو به طرفم میگیری و خودتتو میندازی توبغلم
گاهی اوقات انگشت اشاره مو میگیری میکنی تو دهنت و با دندونات آروم روش فشار میدی و میخندی......میدونی که نباید گاز بگیری
آهان راستی دیگه با موبایل حرف زدن غدغن شد....چون تو مجله خوندم مغز بچه رو تغییر میده و هنوز مشخص نیست ضرر داره یا نه......ما هم گفتیم نباشه بهتره.......الانام گوشی من همش در حالت پروازه
دیروز یکشنبه از طریق مامان نوژا جونی دوست مجازی شما متوجه شدم عکس خوشگلت تو مجله شهرزاد چاپ شده.....به خاله سحر گفتم رفت گرفت و کلی خوشحالی کردیم
وای مامانی یه خبر جدید و خوشحال کننده
آقای پدر دانشگاه دولتی قبول شد........ انقدر خودش خوشحاله که
دیگه آزاد نمیره و هزینه هامون کمتر میشه
آینه رو برمیداری و هی زبونتو میاری بیرون و میخندی.....جلو آینه قدی هم هی میخندی و دستتو تکون میدی و خودتو لوس میکنی و کلی با هم کیف میکنیم و منم عشق میکنم
دختر عزیز دودونه ی من دنیای من و بابایی با تو شاده و زندگیمون با تو سرشار از امید و زیباییه
دوستت داریم و تا همیشه عاشقت هستیم