همه ی زندگی من وندا عسلهمه ی زندگی من وندا عسل، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 10 روز سن داره

پرنسس زیبای ماما و بابا

13 ماهگی نفسم

عطر بهشتی من سیزدهمین ماه تولدت مبارک امروز یک سال و یک ماه و یک روزه....... که ما تو روداریم خدارو شکر بخاطر گل زیبا و دوست داشتنی که بهمون داد   امروز یه دونه مژه خوشگل افتاده بود گوشه ی چشم نازت.....برداشتم و بوسیدمش....بیاد روزهای اول تولدت افتادم که فقط دوتا دونه مژه داشتی.......و منم هر روز تعداد مژه هاتو میشمردم ...... و با ذوق به همه میگفتم مژه های عروسکم بلند شده....همه میخندیدن و میگفتن خوب معلومه بلند میشه این طبیعیه و بعد از تولد مژه در میارن.....اما برای من خیلی شیرین بود و هست امروزم رفتیم بازار و دخمل نازم انقدر ذوق اسباب بازی هارو داشت...از یه عروسکم خوشش اومد و منم برات خریدم.....گرفته بودیش تو بغلت و ...
7 شهريور 1391

اندر حکایت قند عسلم این روزهـــــــــا...

شاخه نباتم ، داری خانم میشی و معنی حرفای مارو متوجه میشی الهی قربونت بشم تا میگیم بریم دَ دَ ر دیگه هیچی نمیگی تا آماده بشیم و بریم میگم نه نمیشه دیگه دست به هیچ چیز نمیزنی میگم به به باید بخوری ، حتی دارو رو راحت میخوری گل خوشگلم فکر کنم شکلات دوست نداری....آخه هربار بهت دادم نخوردیش و گذاشتی دهن من و بابا اما تا دلت بخواد لواشک دوست داری و آلبالو خشکه وای نازنینم چهارشنبه یک شهریور برا بار اول نون و پنیر خوردی اونم چهار تا لقمه اندازه لقمه های مامان که واسه شما ساندویچ محسوب میشه ، یکم هم کره مالیدم رو نون وقتی هم میخوام بهش یه چیزی بدم بخوره اونی رو میخواد که خودم میخورم.... بعد از تولدت وقتی خاله سحرو میز...
4 شهريور 1391

وندا میگـــــــــــــــــــــــــه...........وندا

عکس آتلیه وندا رو گرفتیم...........................رفتیم و نصبش کردیم......... حالا..............هی وندا میگه این چیــــــه؟.........مام میگیم عکس وندا............. وندا میگه: نَ نَ (همون نی نی ).................میگیم نه...وندا....... تا شنبه 28 مرداد 91 وندا پرسید این چیــــــــــه؟ و با دست عکساشو نشون داد گفتم وندای نازه منه دوباره گفت نَی نَی گفتم وندا یهو گفت................... دَ دا ؟ وای مردم از ذوق ...انقدر فشارش دادم و بالا و پایین پریدم که نفسم گرفت دوباره گفتم وندا........... دوباره عشقم گفت دَ دا حالا دیگه تا میگم ونداست میگه دَدا عزیز دلم برای اولین بار اسمتو گفتی خیلی...
1 شهريور 1391

هفته ای که گذشت

گل خوشگلم سه شنبه ی گذشته دمای بدنت هی میرفت بالا ، البته فکر نمیکردم تب باشه چون قطع میشد و دوباره می اومد اما کم بود تا پنج شنبه ، بهت استامینوفن دادم و رفتیم مطب دکتر اما متاسفانه یه اشتباه پیش اومده بود و من از یه دکتر دیگه واست وقت گرفته بودم و دکتر اطفال دیگه بهت نوبت نداد (118 شماره اشتباهی داده بود) تا شنبه صبر کردیم و تبت هم قطع شد تا بردیمت پیش دکتر منیری ، معاینه ات کرد و گفت مجاری اداریت بسته است و همین باعث عفونت میشه ، بهت دارو داد تا استفاده کنیم و بعد شش روز بازش کنن، و بعد از اون آزمایش بدی تا ببینن عفونتت چقدره و دارو تجویز کنن، منم از دلشوره دارم میمیرم و انقدر عصبی شدم که حوصله ی خودمو هم ندارم ایشالا زودتر خوب شی عز...
24 مرداد 1391

پرنسس وروجک

وروجک بازیگوشم سلام قربونت بشم خیلی بامزه شدی ، هر روز کارایی می کنی که من ذوق مرگ میشم قبلا که یادته گفته بودم دی وی دی رو از پشت میکشی تا می افته و می خندی......حالا دیروز رفته بودی پشت میز و هی می گفتی اِه اِه اِه .....اومدم دیدم گیر دادی به کابل دی وی دی به تلویزیون.....از جاش بیرونش آوردم دادم بهت تا یه لبخند خوشگل و رضایتمند تحویلم دادی یه دونه ی من پاتو میذاری رو بالش قلقلی و میری رو مبل....حالا امروز 17 مرداد 91 تونستی بری رو مبل تکیه ...آخه بالشه کنارش بود....انقدر ذوق کردی......منم همین طور.....فکر کنم چون این یکی به دیوار نچسبیده و پشتش بازه خوشحالت کرد می بینی مامانی چه دردونه ای هستی، از چشمای خوشگلت بازیگوشی می...
18 مرداد 1391

روزهای یکساله

مروارید کوچولوی من امروز موقع شیر خوردن همش گریه میکردی و پاهاتو از بغلم میذاشتی روی زمین.....از چند روز پیش این کارو میکردی اما بدون گریه .....اما امروز دیگه اصلا حوصله ی مدارا با مامان و نداشتی....بعـــــــــــــــله....تازه متوجه شدم خانم خوشگل مامان میخواد خوابیده کنار مامان می می بخوره ...تا منم دراز کشیدم شیر خوردی و آروم خوابیدی گل یاسم از 5 ماهگی نی نی های دیگه رو دوست داشتی و واسشون ذوق میکردی ......اما حالا بهشون اشاره میکنی و میگی نَی نَی یا نَ نَ و با ذوق میخندی الهی فدای ذوق کردنات بشم من دیروزم رفتیم عکسای تولدت و تایید کردیم واسه چاپ، خانمه میگفت یکی از عکسات شده گل سر سبد آتلیه ......فقط بخاطر ژست عاشق...
15 مرداد 1391