همه ی زندگی من وندا عسلهمه ی زندگی من وندا عسل، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 4 روز سن داره

پرنسس زیبای ماما و بابا

وندا مامان خودش شده

برگ گل ٢ماه و ٢٨روزه ی من امروز انقدر خوردنی شدی که نگو و نپرس از خواب که بیدار شدی گذاشتمت جلو بخاری(دیشب بخاطر تو بخاری راه انداختیم)شروع کردی به بازی کردن و با قاب و گل و مجسمه حرف زدن منم مشغول کار  یه دفعه دیدم صدات دراومد از تو آشپزخونه شروع کردم به حرف زدن با گل نازم(چیه نفس؟عزیزم،الان میام و...)دیدم آروم شدی اومدم پیشت دیدم به به خانم خانما خوابیده،دوباره رفتم دنبال کارام دوباره بیدار شدی بازی کردی و دوباره یه ربع خوابیدی و وقتی بیدار شدی شیر میخواستی که یه کوچولو گریه کردی(همه ی این ماجراها ٢.٥ساعت به طول انجامید)الهی دورت بگردم که خودت بجای من خودتو خوابوندی ...
3 آبان 1390

گول خوردن وندا

وندای من امروز که از خونه مامانی اینا برگشتیم یه عالم کار داشتم اما شما که این چند روز اصلا روی زمین نمونده بودی و همش توی بغل جا خوش کرده بودی آروم نمی گرفتی،منم.....................................با اجازه گلت توی بغلم خوابت کردم بعد خوابوندمت تو تختت و پیرهن خودمو گذاشتم کنارت،شمام تو خواب دستتو طبق عادت بردی و اونو پیدا کردی و محکم گرفتی و راحت خوابیدی ...................مامانم گول خوردی امروز ببخشید که گولت زدم آخه خیلی کار داشتم فدات بشم ...
2 آبان 1390

وندا و تلفن

وندای نازنینم یه هفته رفتیم خونه آقاجون اینا اگه بدونی چیکار میکردی براشون که نذاشتن بیایم و دوست داشتن بیشتر بمونیم،باهاشون حرف میزدی،با صدای بلند ذوق میکردی،وقتی می خواستن بغلت کنن سر و دستاتو تکون میدادی و جغجغه تو میگرفتی و تکون میدادی وخلاصه کلی شیرین کاری، ولییییییییییییییییییییییییییییییییییی از همهش بامزه تر وقتی بود که بابا اسماعیل زنگ زد و از پشت تلفن باهاش حرف زدی،کاش ازت فیلم گرفته بودم،آخه انقدر بامزه بود که همه فقط نگات میکردیم و ذوقت میکردیم و وقتی تموم شد یادمون اومد که ازت فیلم نگرفتیم و افسوس خوردیم،حالا باشه واسه سری بعد. آقای پدر باهات صحبت میکرد اول خوب گوش دادی بعد انگار که دلت تنگ شده یه کم گریه کردی اومدم آر...
2 آبان 1390

وندا خانم و حمام

مه گل مامانی تا حالا از حمام کردنت ننوشتم نمک زندگیم از ٤٠ روزگیت خودم میبرمت حمام ......توی حمام که هستیم اولش به صدای آب گوش میدی فکر کنم صدای آبو دوست داری الهی قربونت برم،فکر کنم خوش حمام باشی بعدم تا وقتی شستنت تمام میشه فقط نگام میکنی اماااااااااااااااااااااااااااااااااااااا وقتی از حمام میایم بیرون و میخوام لباس تنت کنم گریه میکنی طرز حمام دادنت به این صورته که اول من میرم حمام و بابا شمارو سرگرم میکنه وقتی حمام گرم شد و بخار گرفت شما میای، مامان میذارتت تو بغلش و بابا آروم آروم آب میریزه روت بعد که شستنت تمام شد بابا شمارو میبره بیرون بعد مامان میاد و تو آفتاب لباس تنت میکنه،عجب حکایتی داریم ما با شما عسل خانم اولا یک روز...
25 مهر 1390

کارای کوچول موچول ما

قطعه ای از آسمان شد سهم من با شمیمی تازه از شوق بهار تا "وندا" آمد در آغوش زمین بسته شد تقویم نه ماه انتظار الهی فدات بشم شمیم روح بخش زندگی که روز به روز شیرین تر میشی،نمی دونی وقتی نگات میکنم چه حس قشنگی دارم قند تو دلم آب میشه وقتی واسم ذوق میکنی و میذارمت جلو تلویزیون تا کارامو انجام بدم سرتو میچرخونی و با نگات دنبالم میکنی دلم میخواد دنیا بایسته وقتی تو بغل یکی دیگه ای دستتو به طرف من میگیری و سرتو تکون میدی و میخوای بیای بغل خودم وای که میمیرم واسه وقتایی که داری گریه میکنی ولی تا صدامو میشنوی آروم میشی   منم آرامش دارم وقتی خوابی و چشماتو باز میکنی ببینی کنارت هستم یا نه و وقتی منو کن...
24 مهر 1390

عاشقانه با تو موقع شیر خوردنت

چه حس زیباییست مادر شدن،و من از خدا ممنونم که مرا لایق این حس دانست عشق من اولین باری که از ثمره وجودم نوشیدی تمام 15ساعت درد رو فراموش کردم  و حالا دنیا رو بهم میدن  وقتی موقع شیر خوردن دست کوچولوتو میاری و یقه لباسمو محکم میگیری انگاری میخوای نذاری ازم جدات کنن  وقتی تو چشام زل میزنی و بعد یه خنده خوشگل بهم هدیه میدی و دوباره شیر میخوری وقتی هی موقع شیر خوردن باهام بازی میکنی و یه کوچولو میخوری و دور و برتو نگاه میکنی و میخندی و شیر میخوری و دوباره تکرار شیرین کاری هات وقتی خوابی و شیر میخوای لب بالاتو تیز میکنی و هِه هِه هِه میکنی و دستتو تند تند تکون میدی وقتی تو بغلم ایستاده نگه...
23 مهر 1390

بازی

دخمل ناز ما حدود یه هفتست که دنگی دنگی بازی میکنه و وقتی ثابت نگهش میداریم خودش سرشو تکون میده ،الهی من فداش بشم عاشق تلویزیونه و اگه از یه چیزی خوشش بیاد و ما کانالو عوض کنیم گریه میکنه،واسه برنامه کودک چون رنگاشون شاده ذوق میکنه ولی امروز بازی استقلال و راه آهن بود لباساشون زرد و آبی بود و زمین سبز کوچولوی باهوشم پلک نمیزد و همین طور داشت فوتبال میدید داری تلویزیون میبینی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ...
22 مهر 1390

تنها خوابیدن وندا

گل بهارم ٢شب بود که وقتی تو بغلم خوابت میبرد می خوابوندمت تو تختت ولی خیلی بی تابی میکردی تا خوابت میبرد تا اینکه مامان جون اینا دیشب اومدن خونمون و شما همش بغض میکردی مامان جون گفتن فکر کن ببین چرا اینجوری میکنه،تنها چیزی که به ذهنم اومد جدا خوابوندنت بود،دیشب تو بغلم خوابوندمت راحت خوابیدی، کوچولو فقط میخواستی پیش مامان باشی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ میدیدم وقتی تو بغلمی محکم دستمو میگیری نگو می خواستی تنهات نذارم،مامان بدجنس شده مگه نه؟ مامان از شما معذرت می خواد حتی با پتوی خودمون که می پوشونمت راحت می خوابی،دخمل باهوشم راستی آقاجون اینا واست یه کفش خوشمل هدیه آوردن ...
21 مهر 1390

دخمل خوش شانسم

عسلم امشب با آقای پدر داشتیم نظرای جدیدو چک می کردیم ، دیدیم  پیام تبریک داری خوشگلم به مناسبت روز کودک یه مسابقه بود به این مضمون که هر مادری یه جمله به کودک خودشون بگن جمله من به تو این بود : فرشته ی آسمونی تو این روز زیبا زمینی شدنت بیشتر خودنمایی می کنه ، روزت مبارک  و تو برنده ی نمایش یکی از عکسای زیبات در منوی کاربری نی نی وبلاگ شدی منم این عکستو دادم فدات بشم که خوش شانسی ...
19 مهر 1390