همه ی زندگی من وندا عسلهمه ی زندگی من وندا عسل، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 4 روز سن داره

پرنسس زیبای ماما و بابا

اولین حرکتهای چرخشی عسل

دردونه ی من 24.8.1390 که عید غدیر بود نصف شب از خواب بیدار شدم شیرت بدم دیدم 90 درجه چرخیدی،اول فکر کردم بابا اینجوری خوابوندتت اما دیدم بابا هم خوابه همون موقع دوست داشتم از ذوق صد تا جیغ بزنم راستی اینم بگم که روز قبل این حرکت دوست داشتنی پاهاتو شسته بودم و کنار بخاری خوابوندمت و رفتم واست پوشک بیارم و سرک کشیدم ببینم حالت خوبه دیدم فسقلی کج خوابیده هی پاشو میزنه به بخاری گرم که میشه برش میداره و دوباره تکرار میکنه با سرعت نور اومدم بغلت کردم ولی هزار تا بوست کردم عزیز باهوشم بازم ...
24 آبان 1390

عید غدیر سال 90

عید ولایت بر تمام شیعیان مبارک امیدوارم همه ی ما لیاقت شیعه ی امیر بودن را داشته باشیم کوچولوی من عیدت مبارک ما که از امروز دوشنبه داریم میریم خونه ی مامانی اینا،خاله صبا داره میاد میریم که همه دور هم باشیم ...
23 آبان 1390

اولین تلاش برای صحبت کردن

وای خدا چقدر این لحظه ها زیباست پرنسس من قبلا با صداهای کوتاه و کشیده ی کم و طولانی و تک حرفی باهامون صحبت می کردی اماااااااااااااااااا از دیشب کلمات دو حرفی میگی مامانم می    گییییییییییییییییییییییییییییی ١٩.٨.٩٠ گفتی غا ٢٠.٨.٩٠ گفتی مَم البته م اول با فتحه و م دوم با ساکن اینو موقعی که گرسنه بودی تو بغل بابایی گفتی ١٤.٨.٩٠ گفتی نه ٢١.٨.٩٠ گفتی نَن ن اول با فتحه ن دوم با ساکن ...
20 آبان 1390

یافته های جدید

 الهیییییییی فدات شم که روز به روز کارای جدید میکنی جدیدا لب پایینتو با لثه ی بالاییت میگیری که من عاشق این حرکتتم و بعد هم می مکیش جدیدا در حین گریه ای که می می میخوای میگی م با فتحه   تازه همین امشب با صدای بلند خندیدی که فیلمش موجود میباشد کوچول موچول من جدیدا وسط گریه هات با همون زبون شیرینت صحبت هم میکنی وقتی خوابی و تو خواب بهت می می میدم و سرجات میذارمت تند تند سرتو به اینور و اونور تکون میدی پاهاتو محکم میکوبی رو تخت همچین که صدای تخت بلند میشه امروز صبح ١٩.٨.١٣٩٠ هی با چشمای باز می می میخوردی و سرتو میکشیدی عقب میخوابیدی بعد آروم یه کم چشماتو باز میکردی و لبخند میزدی و دوباره بیدار می...
19 آبان 1390

عید قربان

با دو روز تاخیر عید قربان مبارک ایشالا غمهاتون قربانی شادیهاتون بشن گل همیشه بهار دوشنبه که عید قربان بود خونه ی مامانی اینا بودیم و واست لباس زمستونه خریدم البته مامانی اینا جمعه اومده بودن دیدن نوه ی عسلشون و واست یه بارونی هدیه آوردن  اینم عکسشه ...
19 آبان 1390

بوی مادر..........بوی خدا

آن موقع همه چیز اینجا جدید بود.پرستارها...تختهای بیمارستان...چراغ های پرنور...جیغ میزدم و گریه میکردم : " میخوام برگردم..."    هیچکس نمی دانست چه میگویم.کسی جز تو زبانم را نمی فهمید .  چشمم که از پنجره به باران افتاد...چه آشنا...آرام گرفتم.  اینجا دنیا بود.آدم بزرگها میگفتند :"به دنیا آمده..."    دنبال تو میگشتم.  ناگهان...خدایا...  این زن که بود که اینگونه با عشق مرا مینگریست؟؟؟  نگاهش شبیه نگاه تو بود خدا... انگار کنارم بودی.مادر...خدا...انگار در آغوشم میگرفتی.انگار مرا می بوییدی.می بوسیدی.بوی آسمان می آمد.بوی باران...    از من ...
19 آبان 1390

همه وندا رو بغل کردن به جز نی نی خوابه

عسلم وقتی میریم مهمونی فرقی نداره چند نفر اونجا حضور داشته باشن باید به تعداد نفرات وندای من دست به دست بشه،تو بغل هر کس که باشی کافیه یکی دیگه از جلوت رد شه یا بگه بیا بغلم فورا به سمتش خم میشی و سر مبارکتو تکون میدیو میری بغلش. یکشنبه ١٥ آبان خونه آقاجون اینا بودیم و بین آقاجون و مامانی و خاله سارا و خاله سحر دست به دست میشدی یه دفعه دیدم صدای خنده ی مامانی و آقاجون میاد رفتم دیدم هی آقاجون دستشونودراز میکنن میگن بیا کوچولوی من سرشو پشت سر مامانیش میذاره و نمیره،که یه دفعه دیدیم داری تلاش میکنی واسه پشت سر مامانی نگاه کردیم............بعله عروسک نی نی خوابه ی خاله سارا رو دیده بودی و هی واسش خم میشدی و سرتو تکون میدادی........ناناز من...
19 آبان 1390

اولین قهقهه

وندا جون دیروز که ١٨ آبان بود منو بابا واست با همدیگه این شعرارو خوندیم،همزمان بابا می رقصوندت و منم فیلم می گرفتم  و اولین باری بود که بلند خندیدی و قهقه زدی عروسک قشنگ من قرمز پوشیده تو رختخواب مخمل آبی خوابیده مامان یه روز رفته بازار اونو خریده قشنگتر از عروسکم هیچ کس ندیده عروسک من چشماتو باز کن وقتی که شب شد اونوقت لالا کن البته این شعر و شعر جوجه شعرای بچگی منم بودن تپولویم تپولو صورتم مثل هلو قد و بالام کوتاهه چشم و ابروم سیاهه مامان خوبی دارم میشینه توی خونه میدوزه دونه دونه می پوشم خوشگل میشم مثل یه دسته گل میشم جوجه جوجه طلایی نوکت سرخ و ...
19 آبان 1390