همه ی زندگی من وندا عسلهمه ی زندگی من وندا عسل، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 24 روز سن داره

پرنسس زیبای ماما و بابا

اندر حکایت قند عسلم این روزهـــــــــا...

1391/6/4 7:18
نویسنده : مامان صدف
390 بازدید
اشتراک گذاری

شاخه نباتم ، داری خانم میشی و معنی حرفای مارو متوجه میشی

الهی قربونت بشم تا میگیم بریم دَ دَ ر دیگه هیچی نمیگی تا آماده بشیم و بریم

میگم نه نمیشه دیگه دست به هیچ چیز نمیزنی

میگم به به باید بخوری ، حتی دارو رو راحت میخوری

گل خوشگلم فکر کنم شکلات دوست نداری....آخه هربار بهت دادم نخوردیش و گذاشتی دهن من و بابا

اما تا دلت بخواد لواشک دوست داری و آلبالو خشکه

وای نازنینم چهارشنبه یک شهریور برا بار اول نون و پنیر خوردی اونم چهار تا لقمه اندازه لقمه های مامان که واسه شما ساندویچ محسوب میشه ، یکم هم کره مالیدم رو نون

وقتی هم میخوام بهش یه چیزی بدم بخوره اونی رو میخواد که خودم میخورم....

بعد از تولدت وقتی خاله سحرو میزدی خاله هم هی دستشو میذاشت جلو دهنش و میگفت هَوایی( مخفف ای وای به زبون خاله سحری) و باهات بازی میکرد ....... حالا شمام یاد گرفتی و هر وقت ذوق میکنی یا میخوای خودتو برامون لوس کنی با دستای نقلیت میزنی تو صورتت و میگی اوووم

بابا یادت داده زیر دوش حمام بگی هوف و فوت کنی تا نفست نگیره.....حالا به جز تو حمام مرتب میگی پوووووووف و فوت میکنی منم دلضعفه میگیرم عشقم

    نی نی عروسکش رو تو بغل میگیره و آروم میزنه تو کمرش تا بخوابه(مثل من)

موهاشو شونه میزنه ...... تا برسشو میبینه میزنه به موهاش....قربونش برم

خیلی هم دوست داری با پتو و پارچه های بزرگ و روسری بازی کنی......هی میندازیشون کنار دوباره برشون میداری و میندازی رو سرت و دوباره میگیریشون تو بغلت و هی ذوق میکنی و میخندی......فدای خنده های قشنگت بشم من

با پتو هم میخوابی ببین

امشبم رفتیم پارک.....قبلا فقط سوار تاب میشدی و از سرسره میترسیدی.......اما امشب.....فقط به سرسره اشاره میکردی و از ته دل میخندیدی.....وقتی هم می آمدی پایین خودت با اون کفش جیغ جیغیت از قسمت سُرش میرفتی بالا و کیف میکردی......

امیدوارم وقتی لبخند دنبال جایی برای نشستن میگردد لبان تو در همان نزدیکی باشد

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)