هفته ای که گذشت
گل خوشگلم سه شنبه ی گذشته دمای بدنت هی میرفت بالا ، البته فکر نمیکردم تب باشه چون قطع میشد و دوباره می اومد اما کم بود تا پنج شنبه ، بهت استامینوفن دادم و رفتیم مطب دکتر اما متاسفانه یه اشتباه پیش اومده بود و من از یه دکتر دیگه واست وقت گرفته بودم و دکتر اطفال دیگه بهت نوبت نداد (118 شماره اشتباهی داده بود) تا شنبه صبر کردیم و تبت هم قطع شد تا بردیمت پیش دکتر منیری ، معاینه ات کرد و گفت مجاری اداریت بسته است و همین باعث عفونت میشه ، بهت دارو داد تا استفاده کنیم و بعد شش روز بازش کنن، و بعد از اون آزمایش بدی تا ببینن عفونتت چقدره و دارو تجویز کنن، منم از دلشوره دارم میمیرم و انقدر عصبی شدم که حوصله ی خودمو هم ندارم
ایشالا زودتر خوب شی عزیزکم، برات نذر کردم
این چند روزی که خونه ی مامان سوسنی بودیم ماه بودی عزیزم
میرفتی رو تخت خاله سارا و بازی میکردی و پایین نمی اومدی(تخت خاله دو طبقه است)
به حمام و آب میگی آبَه
یاد گرفتی میگی دِک (یک) دو سه
میوه هاتو پشت کوسنا قایم میکردی
گل موتو روز تولدت تو اسپیکر قایم کرده بودی خاله سحرم دلش نیومده بود بیرونش بیاره و هنوزم همون جا بود
وقتی می ایستی شکمتو تکیه میدی به میز یا بالش و دستت تو هواست، دیگه کم کم داری ایستادنو یاد میگری
وقتی کسی تلفن کرده تلفن و میگیری و یه کم صحبت میکنی و دهنتو میچسبونی به تلفو بعد گوشی رو میدی بهمون
پست قبلی رو بابا جونی وقتی ما نبودیم نوشته، فکرشو هم نمیکردم ، چه خوب نوشته مرسی بابایی