پرنسس وروجک
وروجک بازیگوشم سلام
قربونت بشم خیلی بامزه شدی ، هر روز کارایی می کنی که من ذوق مرگ میشم
قبلا که یادته گفته بودم دی وی دی رو از پشت میکشی تا می افته و می خندی......حالا دیروز رفته بودی پشت میز و هی می گفتی اِه اِه اِه .....اومدم دیدم گیر دادی به کابل دی وی دی به تلویزیون.....از جاش بیرونش آوردم دادم بهت تا یه لبخند خوشگل و رضایتمند تحویلم دادی
یه دونه ی من پاتو میذاری رو بالش قلقلی و میری رو مبل....حالا امروز 17 مرداد 91 تونستی بری رو مبل تکیه ...آخه بالشه کنارش بود....انقدر ذوق کردی......منم همین طور.....فکر کنم چون این یکی به دیوار نچسبیده و پشتش بازه خوشحالت کرد
می بینی مامانی چه دردونه ای هستی، از چشمای خوشگلت بازیگوشی میباره
از مبل کنار اوپن آشپزخونه هم میرفتی بالا .....اما حالا دوست داری بوسیله ی اون بری ببینی رو اوپن چه خبره و اگه نتونی نق میزنی تا بیامو کمکت کنم
ظهر نشسته بودم و داشتم به کارای شخصی ام میرسیدم...دوباره دنبال بازی جدید از مبلا رفتی بالا...... برگشتی و.......به آرگ اوپن اشاره میکردی و ذوق میکردی و تشویق منو میخواستی .....نگاه که کردم دیدم هالوژنارو روشن کردی .....تو بغل گرفتمت و بوسیدمت و ذوقت کردم......از ذوقِ من به وجد اومدی و با خنده و ذوق بهشون اشاره میکردی و می گفتی دَدَدَ اَت
جدیدا تو گریه هات میگی : دَدَدَدَ ججججج دَتیجججج
عاشق گفتن دَتیش هستی اونم به این غلیظی دَ َ َ َ َ َ َ تیش یعنی فتحه ی روی د رو میکشی
راستی یادم رفته بود بگم دخمل باهوشم ..... دکمه ی کاست رادیو ضبطم رو هی میزنی و درشو باز و بسته میکنی
بعد از خوردن می می مزه مزه کردی و گفتی هههههَم منم خندیدم و بوسیدمت دیگه هی تکرار کردی و منم میگفتم جانم و میخندیدی
مثل جوجه همه چی رو میبری سمت دهنت .....جدیدا تا میگم این خوردنی نیست .....همون طور که دستت تو دهنت و هنوز نذاشتیش تو دهنت میخندی تا بخندم و بهت اجازه بدم ....اما نمیشه
داشتی یه سیم میکردی تو دهنت گفتم آ آ ...این خوردنی نیست....وندا اینو تو دهنش نمی کنه....آوردیش بیرون و واست دست زدم....دوباره بردیش سمت دهنت ...تا نگات کردم ...انداختیش و دست زدی
چسبونکاتو انداختی تو تختت........بعدم داشتی با تلاش زیاد میرفتی تا بیاریشون، ببین پاتو کجا گذاشتی و چی واست شده 4پایه
دیگه خودم گذاشتمت توتخت اماااااااااااااا......رفتی سراغ خرگوش کوچولویی که چسبوندم کنار تختت..... هی برش میداشتی و دوباره میچسبوندیش هر جا دوست داشتی و کلی هم باهاش حرف میزدی و ذوق میکردی و خودتو تکون میدادی
از شب تولدت تا الان بلد شدی چطور جلب توجه کنی.....یه کم چهار دست و پا میری بعد یه پاتو دراز میکنی....بعد اون یکی پات و هی می خندی....بعدم غلت میزنی.....و چون شب تولدت خیلی ذوقت میکردیم دوست دار ی و ادامه میدی...وتا بابا از سرکار میاد یا یه جایی میریم یا میخوای باهات بازی کنم....اینکارو انجام میدی
هر جا مهمونی میریم یا بیرون همه عاشقت میشن ، این شبا که میریم افطاری همه ی توجه ها به شماست......خونه ی عمه زهرای من که رفتیم نی نی همسن شما زیاد بود اما انقدر همه ذوقتو میکردن که دهنم وا مونده بود
دیشبم خونه ی دختر عمه ام بودیم ....یه آن خاله سحر گفت به صورت همه دقت کن ....همه ی چشا رو ونداست و همشون هم دارن لبخند میزنن و ذوقشو میکنن
مامانی من به دخترم افتخار میکنم که اینقدر خواستنیه