اولین بار بدون مامان بودن.....
سلام عزیز دلم دیروز برای اولین بار بدون مامان خونه بودی قبلا با ،بابا اسماعیل ،بابا و مامان خودم رفتی بیرون اما تو خونه بمونی من برم بیرون........نه دیروز 13 شهریور 91 ختم مامان بزرگ دختر عموهام بود.......خدا بیامرزدش مثل مادر بزرگ خودم بود.......میخواستم ببرمت اما خاله سحر و خاله سارا اومدن خونمون......منم واست غذا گذاشتم و با مادری رفتیم ختم........یک ساعت شد.....دل تودل خودم نبود.....همش میگفتم چرا بچه ها زنگ نزدن؟......یعنی واقعا آروم مونده بودی؟ البته خیلی خاله هاتو دوست داری وقتی اونا باشن حتی بغل منم نمیای وقتی برگشتم دیدم تو بغل خاله سحر خوابیدی میگفتن بازی کردی....بعد سرتو گذاشتی رو شونه ی خاله سارا......تابت داده بود........