اولین قهقهه
وندا جون دیروز که ١٨ آبان بود منو بابا واست با همدیگه این شعرارو خوندیم،همزمان بابا می رقصوندت و منم فیلم می گرفتم و اولین باری بود که بلند خندیدی و قهقه زدی
عروسک قشنگ من قرمز پوشیده
تو رختخواب مخمل آبی خوابیده
مامان یه روز رفته بازار اونو خریده
قشنگتر از عروسکم هیچ کس ندیده
عروسک من چشماتو باز کن
وقتی که شب شد اونوقت لالا کن
البته این شعر و شعر جوجه شعرای بچگی منم بودن
تپولویم تپولو صورتم مثل هلو
قد و بالام کوتاهه
چشم و ابروم سیاهه
مامان خوبی دارم
میشینه توی خونه
میدوزه دونه دونه
می پوشم خوشگل میشم
مثل یه دسته گل میشم
جوجه جوجه طلایی
نوکت سرخ و حنایی
تخم خود را شکستی
چه جوری بیرون جستی
گفتا جایم تنگ بود
دیوارش از سنگ بود
دادام به خود یک تکان
مثل رستم پهلوان
تخم خود را شکستم
اینجوری بیرون جستم
یه روز یه آقا خرگوشه رفت پیش بچه موشه
موشه دوید تو سوراخ خرگوشه گفت آخ
وایسا وایسا کارت دارم من خرگوش بی آزارم
پس از لونه ات بیا بیرون نمیخوای مهمون
یواش موشه اومد بیرون نگاهی کرد به مهمون
دید که گوشاش درازه دهنش بازه
شاید بخواد بخورتم یا با خودش ببرتم
پس میرم پیش مامانم اونجا می مانم
مادر موشه عاقل بود زنی باهوش و کامل بود
نگاهی کرد به خرگوش گفت به بچه موش
نترس جونم این مهمونه این خرگوشه مهربونه
پس برو پیشش سلام کن بیارش خونه