تاتی تاتی های استوارت مبارک.....
امروز پنج شنبه ست....11 آبان 91
مامان و بابام خیلی خوشحالن......میگن یه روز بزرگه...
مدام قربون صدقه ام میرن و بوسم میکنن....
هی مامانم میگه قربون قدمهای مخملیت....تا حالا هزار بار پاهامو بوسیده.....یعنی راه رفتن انقدر ذوق داره؟
.
.
.
.
بعـــــــــــــــله که ذوق داره شوق داره حس پرواز داره..
باید مامان بشی تا درکمون کنی.....
قربون پاهای کوچولوت برم من
خدایا شکرت هزاران هزار بار
موقع ناهار ساعت 2 من و بابا داشتیم ناهار میخوردیم....وندا دوتا قاشق کوچولو خورد و دستشو گذاشت رو شونه بابا و ایستاد...منم واسش لقمه درست میکردم میذاشتم کف دستم تا برداره و بخوره.....
یه دفعه خانم کوچولوی نازم به سمت جلو حرکت کرد و رفت تا پیش تی وی و دور زد و برگشت سمت من....
وایییییییییییی عزیزم عشقم ما شاهد راه رفتنت بودیم.....به بابا گفتم راه افتادااااااااا.....سریع ازت فیلم گرفتم....شمام دوست داشتی و شروع کردی به گشت زدن....یه لبخند رضایت هم گوشه ی لب خوشگلت نقش بسته بود
دورت بگردم نفسم پروانه ی من که همه جا سرک میکشی و دوست داری راه بری..مبارکه مبارکه حوری بهشتی من
دمپاییاتم بغل کرده بودی و میچرخیدی