همه ی زندگی من وندا عسلهمه ی زندگی من وندا عسل، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 13 روز سن داره

پرنسس زیبای ماما و بابا

سوپ خورون

نفسم بالاخره از یه غذایی خوشش اومد اونم سوپ بود پنجشنبه 13.11.1390 واسه خانم گل سوپ درست کردم وااای این اولین بار بود که واسه غذا دهن کوچولوشو باز کرد و دوباره تکرار کرد ،باید مامان باشی تا بدونی چه لذتی داره وقتی عروسکت غذا بخوره این یعنی ضعیف نمیشه و گرسنه نمی مونه مامان سوسنی و خاله سحر و سارا اومدن خونمون و وقتی سوپتو خوردی حسابی تشویقت کردن راستی واست یه هدیه هم آوردن،یه بلز البته روش نوشته پیانو جدیدا رو یه دستت که می خوابی تکون نمی خوری و هر چقدر صدات میزنم بر نمی گردی و فقط لبخند میزنی ...
19 بهمن 1390

دور برگردون وندا

زیبای من امشب ٩.١١.١٣٩٠ از خونه ی خاله نرگسم که اومدیم خونه گذاشتمت رو تخت یه غلت زدی و بعدش یه دستتو گذاشتی زیر سرت و یکی از پاهاتو جمع ردی تو شکمت و................................یهو برگشتی و دمر خوابیدی هورااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااادخترم کارای جدید میکنه راستی قبل از رفتن به مهمونی دادمت بغل بابا تا برم آماده شم شنیدم که گفتیییییییییییییییییی گ با کسره ...
9 بهمن 1390

فرنی خورون

نفس من امروز 6.11.1390 ساعت 3 بعد از ظهر شما برای اولین بار طعم غذا رو چشیدی بریم که بقیه رو گذاشتم ادامه ی مطلب ناناسی من با لیوانت بهت آب دادیم اما بلد نبودی بخوری و فکر میکردی اگه بخندی میشه انقدر خندیدی که من و بابا هم به خنده افتادیم،هی به بابا نگاه میکردی و می خندیدی مامان سوسنی و بابا جون حاجی و خاله سارا جمعه 7بهمن اومدن خونمون و واست این سه چرخه ی خوشگل و هدیه آوردن شما هم خیلی ذوقشو کردی،مرسیییییییی این مقنعه ی نمازه که الان اندازته اما چادرش حالا حالا ها اندازت نمیشه،اینا رو سیسمونیت بوده ...
8 بهمن 1390

اولین سرماخوردگی

با سلام به همه ی دوستای گلمون وندا و مامانی دو هفته خونه ی مامان سوسنی بودن آخه جفتشون سرما خوردن مامان سوسنی هم حسابی بهشون رسیده تا خوب خوب شدن با تشکر از بابا جون حاجی،مامان سوسنی،خاله سحر وووووو خاله سارا بخاطر زحمتاشون اینم چند تا عکس از بازیگوشی های این ملوسک تو این چند روز اینجا قندا رو ریختی مامان سوسنی هم بهشون دست نزد تا بابا جون هم از سر کار بیان و شیرین کاریهای نوه شونو ببینن بقیشو بریم ادامه مطلب؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ واست کتاب خریدن تا سرگرم شی ٥شنبه ٢٩.٩.١٣٩٠ موهاتو زدیم یاد گرفتی پاهاتو بگیری اینجا ساعت ١ بامداده،هی خوابت میکردم تا میذاشتمت سر جات میدیدم بیدار شدی ...
5 بهمن 1390

اولین برقراری ارتباط زبانی وندا

چقدر شیرین هستن لحظه های با تو بودن نفس من از وقتی 5 ماهه شدی یه سری کلمه ها رو ادا میکنی مثل مام مم ممه امه هوم هومه ننه بوم ابوم اما دو روزه که.............................. وقتی گرسنه می شی میگی مم و وقتی منو می خوای میگی مام یعنی داری از کلمه ها کاربردی استفاده می کنی و این اولین برقراری ارتباط کلامیه وندای منه می خوام خودم تنهای تنها به قربونت برم  و دورت بگردم ...
16 دی 1390

اولین شب یلدای نفس

هندونه بده قاچ کنیم،لپ هاتو بده ماچ کنیم،غماتو بده چال کنیم،بخند تا ما حال کنیم یلدای همه ی نی نی ها مبارک سلام فندق من پسته ی من ،چند روزی خونه ی مامانی اینا بودیم و حسابی با خاله سارا خوش گذروندی،بردمت دانشگاه که مدرکمو بگیرم یکی از استادام دیدت و کلی ذوقت کرد اینقدر دختر خوبی بودی البته که دست مامانی درد نکنه که باهامون اومدن و شمارو گرفتن تا من برم دنبال کارام،با آقاجون و خاله هم رفتی واسه شام کباب گرفتی و اصلا هم اذیت نکردی آخه ددری شدی و تا وقتی بیرونی آروم آرومی، بعدشم چهارشنبه اومدیم خونه و شب واسه شب یلدا رفتیم خونه بابا بزرگ(پدری) و کوچولوی من اصلا آروم نبود همه ی عمه ها هم بودن و انقدر دوست داشتن بغلت کنن و باهات با...
1 دی 1390

وندا غلت زد

عشقم ،زندگیم ،همه ی وجودم، مامانیه من امشب ٢١.٩.١٣٩٠ شماااااااااااااااااااااااااااااااا غلت زدی چند وقتی بود منتظر بودم ولی هیچی به هیچی تا اینکه متوجه شدم شما اصلا رو زمین نیستی که بخوای بغلتی یا تو بغلمونی یا تو کریر یا روروک،خلاصه گفتم باید هر طوریه و هر چقدر اعتراض کنی بذارمت رو زمین وووووووووووووووو تلاشها از دیروز شروع شد و تا امروز ظهر هم ادامه داشت تا اینکههههههههههههههه امروز نازگلم موفق ششششششششششششششششششد و اینک وندای زررررررررررنگ ...
21 آذر 1390

اولین لباس کاملا دخترونهههههههههه

مبارک مبارک لباس نو مبارک عزیز دلم این اولین لباس کاملا دخترونه ی شماست (دامنیه) قبلا عسلم همش سرهمی  و بلوز شلواراش اندازش بود اما حالا اینم اندازش شده،درست در اولین روز 4 ماهگی،وقتی تنت کردم صدتا بوس از لپات گرفتم و بابا هم وقتی اومد خونه انقدر ذوقت کرد که یادش رفت باید ناهار بخوره اینجا هم انقدر دست کردی تو دهنت تا حالت بد شد و مجبور شدم دستاتو بگیرم تا بخوابی ...
7 آذر 1390

اولین تلاش وندا واسه گرفتن اشیا

هستی من دوشنبه 30.8.1390 گذاشتمت تو کالسکه و تو خونه میگردوندمت و مکعب پارچه ایتو گذاشتم رو پاهات جدیدا هم زور میزنی میخوای مثل حرکت درازو نشست پاشی،مکعبتو گرفتی و خودتو میکشیدی بالا تا بشینی الهی فدای تلاش کردنت بشم البته این عکس مال روز قبلشه عکس تو کالسکه با مکعب موجود نیست اینجا میخوای بلند شی تو حرکت بودی خانمی که ازت عکس انداختم ...
30 آبان 1390