کوچولو بدنیا اومده
دخمل کوچولوی ما قرار بود 8شهریور بدنیا بیای اما 6 مرداد بدنیا اومدی،میخواستیم طبیعی بدنیا بیای اما نشد،
ساعت 12 شب احساس خیسی کردم....به اورژانس زنگ زدم گفت اشکال نداره، منم خوابیدم ،اما تا دراز کشیدم احساس کردم یکی با لگد زد تو کمرم....مامانم بهم گفته بودن این شروع درد زایمانه اما گفتم شاید نباشه آخه یکماه دیگه هنوز مونده بود....خوابیدم تا ساعت 3 که دیدم جای خوابم خیسه خیس شده....رفتم دستشویی اما انگار لیوان آب خالی میکردن....به اورژانس زنگ زدم گفت کیسه آبت پاره شده سریع خودتو برسون بیمارستان....بابا رو صدا زدم.....با سرعت نور رفتیم.....ما از ساعت ٤صبح بیمارستان بودیم.....و دردا از ساعت 8 صبح دیگه شدید شد طوری که دکترا میگفتن تا ظهر تمام میشه اما نشد.....انقدر دردام زیاد بود و سخت که دکترم نگران شد.....آخه وضعیت هر دومون به خطر افتاده بود....از طرفی هم میگفتن چون 8 ماهه هستی باید تحمل کنم تا بچه ریه هاش با زایمان طبیعی بهتر باشه....از طرفی هم میگفتن بچه نارسه و برات تو NICU کودکان تخت آماده کردن.....طبیعی نشد و منو اورژانسی بردن اتاق عمل و انقدر دردام زیاد بود که وقتی دکتر بیهوشی گفت بی حسی یا بیهوشی داد زدم .ای سریع تر بیهوشم کنین...... تا اینکه شما ساعت ٥.٣٥ عصر بدنیا اومدی،خیلی نگرانت بودیم و وقتی توی اتاق عمل بهوش اومدم پرسیدم بچم چطوره خانم پرستار گفت یه دختر سالم و خوشگل انگار دنیارو بهم دادن نمیدونی مامانی ١٥ ساعت درد رو فراموش کردم خیالم راحت شد و اولین بار که بهت شیر دادم یه امید تازه واسه زندگی پیدا کردم،امید لحظه های زندگیمون همیشه سالم باش و بخند تا من و بابا دلیل زنده بودنمونو از دست ندیم
یک ماه اول تا 8 شهریور ما علاوه براینکه از ورودت خوشحال بودیم یه شیرینی دیگه رو هم چشیدیم؛اینکه یک ماه زودتر دیدیمت و وقتی تو عزیزمون کاری میکردی مثلا دستاتو تکون میدادی یا کش و قوس میرفتی ما نگات میکردیم و میگفتیم ببین این الان باید توی شکم مامانش باشه و این کارارو بکنه.
دنیای من وقتی بدنیا اومدی خیلی ورم داشتی،و خیلی هم خوش خواب بودی.لبات سرخ بود مثل یاقوت و پوستت مثل دانه های برف،
خوب شیر می خوردی،ولی به صدا عکس العمل نشون نمیدادی و منو ترسوندی تا اینکه جواب تست شنوایی سنجیت خوب بود و دکتر گفت چون زودتر بدنیا اومده هنوز چربی توی گوشش جذب نشده و جای نگرانی نیست،آخیش خیالم راحت شد
نافت بعد از 13روز افتاد،یه کم دیریک ماهت که شد اطرافتو بهتر میدی و از توی بغلمون سرک میکشیدی تا دورو برتو ببینی،اولا رنگ سبز بعد قرمز واست جذاب بود و الان که 1 ماه 23روزه ای فکر کنم رنگای بیشتری رو تشخیص میدی
گوشت رو روز عید فطر یعنی90.6.9 وقتی 1ماه و3روزت بود مادری واست سوراخ کرد،اینم عکست که گوشت سوراخه
اولین باری که خودم بردمت حمام 43روزت بود البته با کمک بابا جون (موهاتم سشوار کشیدیم).
90.6.13 گفتی اوقه،1ماه و نیمت که شد گریه هاتم تقریبافرق کرد و از مدل نوزادی بیرون اومد و یه مدل گریه که مثل لوس شدن بود هم داشتی که ازت فیلم گرفتم این گریه مال وقتی بود که کنارت بودمو شیر میخواستی،وقتی ازت دور بودم اونگه اونگت براه بود