خورشید خانه ام....
اتقاقی نبود دخترکم
اینکه خورشید خانه ام بشوی
ازتو هر روز و شب غزل گویم
سوژه ی هر ترانه ام بشوی
اتقاقی نبود آمدنت
من تورا سال ها طلب کردم
بارها با لب تو خندیدم
بارها با تب تو تب کردم
تو که گنجشک کوچکم هستی
سر به آغوش مادرت بگذار
باز موهات توی چشمت رفت
گیره ی تازه را سرت بگذار
دوست دارم که باورت بشود
عشق یک اتفاق کوچک نیست
گر چه با بادبادکی مستی
عسلم عشق بادبادک نیست
عشق یعنی که دوستت دارم
عشق یعنی که دوستم داری
دست هامان دور گردن هم
با تو خوشبخت میشوم آری
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی