یه اتفاق تازه
سلام ملوسکم
4 شنبه 30.1.1391 می خواستم اتاقو جارو بکشم فکر کردم دیدم امن ترین جا تختته که هیچ اتفاقی نمی افته،خلاصه سر گرم بودم که یهو صدای خانم کوچولو بلند شد..........
دددددددددددددددد با فتحه و بلند در حد داد زدن
تا برگشتم قلبم وایساد
بــــــــــــــــــــــــــله
شما وایساده بودی لب تخت و دستتو تو هوا می چرخوندی و میزدی به لبه ی تخت
راستی این عکس دندونات
کارای دیگه هم کردی ،ادامه ی مطلب
همیشه دوست داشتم فسقلیم رو شکم بخوابه تا ازش عکس بندازم
30.1.1391 توی خواب برای اولین بار غلت زدی و روی شکم خوابیدی، قبلا بیدار می شدی و گریه می کردی تا دمر بخوابونمت
البته اینجا فرداشه، که همین طوری هم می می خوردی
کلاغ پر بازی کردنت
عشق من توی تاب
29 فروردین تولدم بود و زیباترین هدیه ی عمرم کنارم بود و اونو از خدا گرفتم
همسری که یادش رفته بود
مامان سوسنی و بابا جون و خاله سارا اومدن خونمون، یه ساعت بهم هدیه دادن
خاله صبا هم تو عید که اومدن یه کیف پول چرم برای تولدم بهم هدیه داد
اما هدیه ی خاله سارا بامزه بود اول که یه تاپ شلوار واسه شما گرفته بود و سه تا کادو واسه من که البته اونا هم در ارتباط با شما
سه جلد کتاب : چگونه با کودکم رفتار کنم، فرشته ی کوچولو تولدت مبارک(در رابطه با تولد نوزاد دختر و کارهایی که می کنه)، چرا یک دختر به پدر و مادر نیاز دارد؟
اینم عکس همون کادوی شماست
آخر هفته رفتیم رستوران دربند و بعد عمری دیزی خوردم(بخاطر نفخ شکم شما نمی خوردم) شما هم از تلیتش خوردی،تازه غذاتو هم برده بردم اون پشت داره روی منقل گرم میشه اما نخوردی
اینم جای دندونات روی پیش بندت(پشت پیش بندت فومه)،قربون دندونات بشم