یه بوسه به شیرینی تمام زندگی....
امروز 10 آبان 91
نگین انگشترم
عصر که از خواب ناز بیدار شدی کنار من و بابا نشسته بودی و داشتی بازی میکردی.......
یه دفعه برگشتی و لب کوچولوتو گذاشتی رو صورت بابا......
وای دنیا رو بهمون دادی شیرینم.....دو بار دیگه هم تکرار کردی و من و بابا رو به عرش آسمون رسوندی
خیلی ذوق کردم که دختر مهربونم مهربونی رو بدون هیچ آموزشی یاد گرفته
قبلا چند بار می میتو بوس کردی اما امروز برام یه جور دیگه بود.....هر چقدر میخواستم ببوسمت نذاشتی
بعدش رفتیم برای خونه وسایل بخریم....برای شما هم پاستیل میوه ای خریدم و وقتی برگشتیم برات یه خیار سبز پوست گرفتم و خودمم مشغول سبزی پاک کردن شدم......
شمام خیار میخوردی و دستت رو شونه هام بود و تی وی میدیدی....
یهو برگشتی و صورتمو بوسیدی.....وای مامانی دنیارو بهم دادن....قند تو دلم آب شد......الهی فدات بشم که انقدر عزیزی.....احساس کردم عشق و محبت دنیا یه جا ریخت تودلم...دوبار دیگه هم مامانو بوسیدی و من سرشار از سرور شدم.....
گل دوست داشتنی من تا همیشه دوستت دارم
فدات بشم که با تموم کارات بهم امید و شوری میدی وصف نشدنی