همه ی زندگی من وندا عسلهمه ی زندگی من وندا عسل، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 20 روز سن داره

پرنسس زیبای ماما و بابا

روز کودک

       روز همه کوچولوها مبارک                                             وندای ماماااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااان روزت مبارک گلم از خدا میخوام که همیشه لباتو خندون و دلتو شاد ببینم ووووووووووووووووووووو شاهد موفقیت هات باشم دخمل یکی یه دونم   نانازم امروز بابا واست یه دستبند خرید منم واست یه دست لباس پاییزه خریدم،مبارکت باشه چون عروسک و اسباب بازی زیاد دا...
17 مهر 1390

اولین تولدی که دعوت شدی

شکوفه ی گیلاسم دیروز اولین تولدی بود که دعوت شدی،تولد هلن دختر دایی من،   وقتی داشتم واست مینوشتم خاله جان سحر خونمون بود تا من بلند شدم تلفنو جواب بدم ادامه جمله بالا نوشته بود:دیروز اولین تولدی بود که به زور بردیمت چون لج رفته بودی ...
15 مهر 1390

تولد بابایی

آمدی بدنیا و دنیا مات و مبهوت به تو می نگرد،همه جا را سکوت فرا گرفته تا خدا صدای تو را بشنود....صدای دلنشین تو در لحظه ی شکفتنت.........عطر حضورت فرا گرفته همه زمین را تو یک رویایی که حقیقت داشتنت معرکه است....داشتن یکی مثل تو معجزه است امروز روز میلاد دوباره تو است و من خیلی خوشبختم از اینکه منت بر دیدگانم گذاشتی و شدی همسرم......دوستم.......عزیزتر از جانم عشقم میلادتو زیباترین رویداد دنیاست.میلادت بهاری  امسال من به بابا ٢تا هدیه دادم،یکی از اونا....................................................................... وندای عزیزمه  وندا خانم توی دومیش هم  سهیمه(یه انگشتر بود عسلکم) باباجون ت...
12 مهر 1390

واسکن 2 ماهگیه وندا

ناناز مامان 6 مهر با آقای پدر رفتیم واکسن 2 ماهگیتو زدیم اگه میتونستم نمی بردمت  عزیزم ولی واسه سلامتیت لازمه،اولین بار بود که خودمون میبردیمت ،واکسن های قبلیتو مامان جون و یا خاله سارا یا خاله سحر میبردنت،اصلا فکر نمی کردم انقدر جیغ بزنی که بند دلم پاره بشه،وای مامانی منم گریه کردم،اولش داشتی میخندیدی که یه دفعه زدی زیر گریه تازه آرومت کردم که دومی رو زدن تو اون یکی رونت دوباره زدی زیر گریه،گریه دومی بدتر بود انگار دلت از اولیم پر بود و دوباره یادت اومده بود و بیشتر گریه کردی، البته زود آروم شدی. ولی مامانی ظهر که اومدیم خونه واسه بار دوم که حوله گرم گذاشتیم رو پاهات زدی زیر گریه،وای یه گریه ای که تا حالا ازت ندیده بودم،خودمم ز...
6 مهر 1390

سخن مادر و پدر

سلام نفس من آقای پدر این وبلاگو واست وقتی یک ماه و بیست و یک روزت بود ساخت، و امروز که 2روز از ساخت وبلاگت میگذره مادر خانومی واست مینویسه.                                              عزیز دلم خداوند مهربان روز 6 مرداد ماه 90 ساعت 5.35 عصر هدیه ی زیبایی بما داد که با ورودش زندگی رو برامون شیرین ودوست داشتنی کرد،تا قبل از اومدنت ما یه زندگی رمانتیک فانتزی داشتیم و شما به زندگی ما یه رنگ دیگه دادی،ی...
30 شهريور 1390

چطوری می خوابیدی؟

عسلم تا قبل از ١ماهگی فقط واسه شیر خوزدن بیدار میشدی اما بعد از اون ساعت بیدار بودنت  بیشتر شده و موقع خواب هم دوست داری یا کنارمون باشی یا تو بغلمون یا اینکه دستم زیر سرت باشه،گاهی وقتا گریه میکنی و دهنتو واسه شیر خوردن باز میکنی ولی تا بغلت میکنم راحت میخوابی انگار فقط می خوای پیشم باشی این عکس صبح روزیه که پیش خودم خوابیدی،این کلاه رو موقع خواب سرت میکنم و تا می پوشیش میخوابی راستی مامانی امروز واسه اولین بار خودم ناخن های خوشگلتو کوتاه کردم ...
30 شهريور 1390

سیر و سیاحت کودکانه

ناناز من اولین تفریحی که رفتی 2 هفتگیت با مامان جون،آقای پدر و مادر خانومی رفتیم زیارت شاهچراغ(ع)،بعدم واسه افطار رفتیم پارک کنار خونه مامان جون اینا آخه مامان جون و آقای پدر روزه بودن 1ماه و 4روزت بود روز بعدازعید فطر واسه ناهار با آقاجون اینا رفتیم چمران، 1ماه و 5روزگیت ما 3تا با خاله سحر و سارا رفتیم باغ جهان نما، اولین خریدت 1ماه و شش روزگیت بود رفتیم واسه عروسی که دعوت بودیم واست لباس خریدیم آخه لباس مجلسیای رو سیسمونی واست بزرگ بود  شب بعدشم رفتیم عروسی انقدر پوشوندیمت که تو اون شب سرد ازت حرارت میزد بیرون. اولین باری که تو آغوش گذاشتیمت 1 ماه و نیمت بود رفتیم تو خیابون واست سویی شرت بخریم که پیدا نکردیم، اول...
30 شهريور 1390