همه ی زندگی من وندا عسلهمه ی زندگی من وندا عسل، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 9 روز سن داره

پرنسس زیبای ماما و بابا

کوچولو بدنیا اومده

دخمل کوچولوی ما قرار بود 8شهریور بدنیا بیای اما 6 مرداد بدنیا اومدی،میخواستیم طبیعی بدنیا بیای اما نشد، ساعت 12 شب احساس خیسی کردم....به اورژانس زنگ زدم گفت اشکال نداره، منم خوابیدم ،اما تا دراز کشیدم احساس کردم یکی با لگد زد تو کمرم....مامانم بهم گفته بودن این شروع درد زایمانه اما گفتم شاید نباشه آخه یکماه دیگه هنوز مونده بود....خوابیدم تا ساعت 3 که دیدم جای خوابم خیسه خیس شده....رفتم دستشویی اما انگار لیوان آب خالی میکردن....به اورژانس زنگ زدم گفت کیسه آبت پاره شده سریع خودتو برسون بیمارستان....بابا رو صدا زدم.....با سرعت نور رفتیم.....ما از ساعت ٤صبح بیمارستان بودیم.....و دردا از ساعت 8 صبح دیگه شدید شد طوری که دکترا میگفتن تا ظهر تم...
30 شهريور 1390

وندا یعنی عشق،زیبایی

سلام من مامان صدف و بابا اسماعیل توی خرداد 84 همدیگه رو دیدیم و شهریور 86 با هم ازدواج کردیم ،یکسال بعد از ازدواجمون من دانشگاه رشته معماری قبول شدم ،فوق دیپلمم رو که گرفتم واسه کارشناسی ثبت نام کردم اما شب روزی که امتحان داشتم عروسی خواهرم صبا بود و از کنکور جا موندم،رفتم سرکار تا دوباره ثبت نام کنم،وقتی دفترچه رو پست کردم فقط به دانشگاه فکر میکردم و درس خوندن،تا اینکههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههه در 6 دیماه 89 متوجه شدم یه فسقلی تو دلمه وقتی به آقای پدر گفتم کلی ذوق کرد بعد ما دوتایی آقاجون و مادری و خاله سارا رو دعوت کردیم رستوران و خبر ورودتو بهشون دادیم واسه خاله سحر که دانشگاه استهبان بود و خاله صبا که تهرا...
30 شهريور 1390