همه ی زندگی من وندا عسلهمه ی زندگی من وندا عسل، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 3 روز سن داره

پرنسس زیبای ماما و بابا

سیر و سیاحت کودکانه

ناناز من اولین تفریحی که رفتی 2 هفتگیت با مامان جون،آقای پدر و مادر خانومی رفتیم زیارت شاهچراغ(ع)،بعدم واسه افطار رفتیم پارک کنار خونه مامان جون اینا آخه مامان جون و آقای پدر روزه بودن 1ماه و 4روزت بود روز بعدازعید فطر واسه ناهار با آقاجون اینا رفتیم چمران، 1ماه و 5روزگیت ما 3تا با خاله سحر و سارا رفتیم باغ جهان نما، اولین خریدت 1ماه و شش روزگیت بود رفتیم واسه عروسی که دعوت بودیم واست لباس خریدیم آخه لباس مجلسیای رو سیسمونی واست بزرگ بود  شب بعدشم رفتیم عروسی انقدر پوشوندیمت که تو اون شب سرد ازت حرارت میزد بیرون. اولین باری که تو آغوش گذاشتیمت 1 ماه و نیمت بود رفتیم تو خیابون واست سویی شرت بخریم که پیدا نکردیم، اول...
30 شهريور 1390

کوچولو بدنیا اومده

دخمل کوچولوی ما قرار بود 8شهریور بدنیا بیای اما 6 مرداد بدنیا اومدی،میخواستیم طبیعی بدنیا بیای اما نشد، ساعت 12 شب احساس خیسی کردم....به اورژانس زنگ زدم گفت اشکال نداره، منم خوابیدم ،اما تا دراز کشیدم احساس کردم یکی با لگد زد تو کمرم....مامانم بهم گفته بودن این شروع درد زایمانه اما گفتم شاید نباشه آخه یکماه دیگه هنوز مونده بود....خوابیدم تا ساعت 3 که دیدم جای خوابم خیسه خیس شده....رفتم دستشویی اما انگار لیوان آب خالی میکردن....به اورژانس زنگ زدم گفت کیسه آبت پاره شده سریع خودتو برسون بیمارستان....بابا رو صدا زدم.....با سرعت نور رفتیم.....ما از ساعت ٤صبح بیمارستان بودیم.....و دردا از ساعت 8 صبح دیگه شدید شد طوری که دکترا میگفتن تا ظهر تم...
30 شهريور 1390

وندا یعنی عشق،زیبایی

سلام من مامان صدف و بابا اسماعیل توی خرداد 84 همدیگه رو دیدیم و شهریور 86 با هم ازدواج کردیم ،یکسال بعد از ازدواجمون من دانشگاه رشته معماری قبول شدم ،فوق دیپلمم رو که گرفتم واسه کارشناسی ثبت نام کردم اما شب روزی که امتحان داشتم عروسی خواهرم صبا بود و از کنکور جا موندم،رفتم سرکار تا دوباره ثبت نام کنم،وقتی دفترچه رو پست کردم فقط به دانشگاه فکر میکردم و درس خوندن،تا اینکههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههه در 6 دیماه 89 متوجه شدم یه فسقلی تو دلمه وقتی به آقای پدر گفتم کلی ذوق کرد بعد ما دوتایی آقاجون و مادری و خاله سارا رو دعوت کردیم رستوران و خبر ورودتو بهشون دادیم واسه خاله سحر که دانشگاه استهبان بود و خاله صبا که تهرا...
30 شهريور 1390