همه ی زندگی من وندا عسلهمه ی زندگی من وندا عسل، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 14 روز سن داره

پرنسس زیبای ماما و بابا

عید قربان 91

1391/8/9 17:47
نویسنده : مامان صدف
429 بازدید
اشتراک گذاری

نور چشمم.....شور زندگیم

امیدوارم غمهایت قربانی شادیهایت شوند

٣ آبان ٩١ چهارشنبه شب ساعت ١٢.٣٥ به سمت تهران حرکت کردیم....بابا جونی هم همراهمون بودن.....خیلی خوب بود آخه چند ماهی میشد خاله رو ندیده بودیم و از دیدن خاله صبا و عمو محمدرضا حسابی خرسند شدیم

برای زیارت به حرم حضرت عبدالعظیم هم رفتیم و شما با بابا رفتی زیارت و من و خواهری بعد از مدتها یه کم حرفای خواهرانه زدیم.....

توی را همش خواب بودی اما صبح ساعت ٥.٥ بیدار شدی و نخوابیدی تا ٩ صبح

صبح پنجشنبه که رسیدیم دلبریها شروع شد.....میرفتی رو سبد و هی بشین پاشو میکردی و خنده های از ته دل که دل همه رو میبره

شنبه پدر و دختری داشتین با هم قدم میزدین و بابا یه گربه رو نشونت میداد و شما یه کوچولو میترسیدی...

بابا هم میگفت نترس عزیزم نترس پیشیه........قربونت بشم که خیلی زود یاد میگیری.....بعد از بابا تکرار میکردی دَتَس....دَتَس

فرداش کنارم نشسته بودی و میخواستی از مبل بری پایین نزدیک بود بیافتی.....که جیغ کشیدم و گفتم وایییییی.....گفتی دَتَس......و رفتی پایین

الهی فدات بشم دختر باهوشم که میدونی باید کجا از چه کلمه ای استفاده کنی

جدیدا هم یاد گرفتی به بده میگی دِدِش.....حتی تو خواب برای می می هم که قبلا بیدار میشدی و میگفتیمامان الان میگی دِدِش

رفتیم بیرون خرید....برا شما خرید کردیم.....خیلی دوست داشتی پاکت خریداتو بگیری...همش میگفتی دِدِش

اینم آلوچه خورون ملکه ی من

کلاه پوشیدن وندای نازم

گندمکم عاشق رفتن رو میز اتو هستی....کیف میکنیاااااا

زیباترین آهنگ زندگیم صدای قدمهای توست.......

فدای تک تک قدمهات بشم.....همزمان با یکساله شدنت راه رفتنات شروع شد....از بغل بابا دو تا سه قدم برمیداشتی و می اومدی بغل من

کم کم تعداد قدمهات بیشتر شد اما هنوز اینجوری که خودت راه بری نه

تا امروز سه شنبه 9 آبان 91 خودت ایستادی و رفتی سمت بابا و بعد برگشتی سمت من....دوباره برگشتی سمت بابا اما تا دیدی بابا رفته نماز بخونه و فاصله بیشتر شده از وسط سالن دوباره برگشتی سمت مامانی خودت

عشقم حول یه دایره که خودت درستش میکنی هم تاتی تاتی میری

تقریبا یه 10 متر راه میری جوجه کوچولوی من و خودتم مثل من و بابا لذت میبری

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

مامان نوژاجونی
9 آبان 91 18:32
الهی قربونت برم با این شیرین کاریهات که دل همرو میبری


خدا نکنه خاله جون مهربون...ایشالا زنده باشی

مامانی درسا
10 آبان 91 3:20
وندای خاله امروز روی ماهتو توی مخله شهرزاد دیدم ...... مامانی واسش بذار ..... خاطره میشه ...... همیشه به سفر و شادی


ممنون خاله ی مهربون....حتما عزیزم
الهام مادر اينده
10 آبان 91 12:19
رسيدن بخير عزيزم
خدا رو شكر كه خوبي و بهتون خوش گذشته


جاتون سبز بود خاله
الهام مادر اينده
10 آبان 91 12:21
عيدت مبارك عزيز دل خاله


مرسی خاله جونی