همه ی زندگی من وندا عسلهمه ی زندگی من وندا عسل، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 14 روز سن داره

پرنسس زیبای ماما و بابا

آخرین ورق های خاطرات 14 ماهگی

1391/8/3 18:03
نویسنده : مامان صدف
479 بازدید
اشتراک گذاری

تنها دلخوشی زندگیم

بیشتر احساس میکنم بزرگ شدی و معنی حرفامو میفهمی و خانم شدی

خاطرات این روزها دیدنی ست ، اینجا داری کل خونه رو میگردی و حسابی هم کیف میکنی

عاشق این حرکت لباتم ،اما تا میام عکس بندازم دیگه این کارو نمیکنی

طبق معمول همیشه گل یاس مامان کاسه ی خورشتشو برگردونده رو خودش

دختر همه چیز تمام من پاتو نشونم میدی تا ناخناتو بگیرم....اینجاهم خودتون دست بکار شدین

هستی من پاشو نشونم میده و دمپایشو داده بهم تا پاش کنم

جمعه 28 مهر 91 برای اولین بار ناردونه ی من خاک رو لمس کرد....تو باغچه ی خونه ی مادری اینا میخواستم ازت عکس بگیرم شمام خاک برات جالب بود

خورشید خونه ی ما داشتم تو حمام خونه ی مادری لباساتو می شستم و زانومو چسبونده بودم به دیوار که نیای....شمام هی پاتو میذاشتی تو حمام هی برمیگشتی.....یهو از زیر زانوم رفتی سمت شیر آب و منم غافلگیر شدم......تند لباسارو آبکشی کردم و وسایلاتو آوردم و حمامت کردم

میگم عاشق اینی که همه چیزو سرت کنی.....اینام نمونه هاشه ماه تابانم.....شال خاله و دستمال پا خشک کن خودتون

جانان من یکشنبه 30 مهر رفتیم واست کفش خریدیم....انقدر دوسش داری که همش دست مادری رو گرفته بودی و راه میرفتی....حتی نمیذاشتی منم دستتو بگیرم.....هر کی هم رد میشد ذوقتو میکرد....اینجام داری به کفشت نگاه میکنی.......برای اولین بار هم دستکش دستت کردم که خیلی برات جالب بود و دستتو میکشیدی رو ماشین و ذوق میکردی

انقدر کفشتو دوست داری که تو خونه هم میاری تا پات کنیم......تو مغازه اینو خودت انتخاب کردی

یه دونه صورتی بود با این.....که شما اینو انتخاب کردی

 دختر عسلم داره سی دی نگاه میکنه و تو سی دی میگه دستا بالا دست.....عزیز دردونه ی منم دستشو برده بالا و دست میزنه

وندا در حال گفتن هیسسسسسسسسسس....وقتی بابایی خوابه میگم هیس بابا خوابه....گل دختری هم میگه هیششششش باباش و آروم حرف میزنه قربونش برم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

مامان نوژاجوني
3 آبان 91 10:38
قربون اين شيطوني هات بشم عزيزم.دوستت دارم


زنده باشی عزیزم
آناهیتا مامانیه آرمیتا
3 آبان 91 18:48
ونداجونم خیلی شیرینی خاله


مرسی خاله ی مهربون
الهام مادر اينده
6 آبان 91 23:54
الهي خاله قربونت بشه كه شيرينيت روز به روز بيشتر ميشه
خدا نگهت داره عزيز دلم
تو خونه يادت ميكنم و دلم غش ميره واسه اطوارات



مرسی خاله جونی.....اومدن تیانای نازم نزدیکه و ما هم بیقرار