همه ی زندگی من وندا عسلهمه ی زندگی من وندا عسل، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 14 روز سن داره

پرنسس زیبای ماما و بابا

بابا ما رو برد ماموریت

1391/7/24 19:34
نویسنده : مامان صدف
476 بازدید
اشتراک گذاری

زیباترین بهانه ی بودنم

دیروز 23 مهر 91 ما هم با آقای پدر رفتیم ماموریت......بابا در ماه دو بار میره بوانات که یکی از شهرستانهای فارسه ماموریت و همیشه شب هم میرفت مهمانسرا ،ما هم میرفتیم خونه ی مادری اینا.....ماه پیش نرفتیم چون خواستم عادت کنیم اما بابا دلش طاقت نیاورد و شب برگشت....آخه نگرانمون بود

این ماه باهاش رفتیم.....خیلی خوش گذشت خیلی

این توی راه رفتنه که صفاشهر بابا رفت بانک و ماهم تو ماشین روبرو یه مهد کودک بودیم......رفتیم سوار سرسره ی مهد هم شدی......قسمت بالایش ایستاده بودی و نمی ذاشتی بچه ها برن....میخواستی باهاشون بازی کنی اما دخملم اونا مثل شما تعامل اجتماعیشون بالا نبود و فقط بهت زل زده بودن و نگات میکردن

اینجا هم تو مهمانسرای بانک بواناتیم.....گیر کرده بودی و بابا هم از فرصت استفاده کرد

اینم خواب فرشته ی دوست داشتنیمون روی میزی که زیرش شوفاژه و حسابی گرمه

توی راه برگشت هم من و شما عقب نشستیم تا با صندلی ماشینت دوست بشی.....تا وقتی منم عقب بودم نشستی اما تا رفتم جلو پاشدی و از شیشه ی عقب بیرون رو نگاه میکردی

دیروز واقعا بهمون خوش گذشت....شما هم وعده های غذاییتو کامل خوردی....هورااااااااااا

اینم سیبه که با دندونای فسقلیت چوبشو نگه داشتی

جمعه ی گذشته 21 مهر هم با مادری اینا رفتیم باغ جنت تا شما تو فضای باز ناهار میل کنید که خدا رو شکر نوش جان کردی.....بابا هم رفت دوغ خرید و شما برای اولین بار خوردی....انقدر دوست داشتی که هی به خاله لیوانتو نشون میدادی تا واست دوغ بریزه

نباتم شنبه 22 مهر 91  با انگشتای کوچولوت لپمو گرفتی مثل وقتایی که خودم لپتو میگیرم و می بوسم....از ذوق انقدر بوسیدمت شمام غش غش میخندیدی

همون شب نشسته بودیم.....شمام تو بغلم بودی.....به گوشیم اشاره کردی و خیلی واضح گفتی بده

من و بابا اول مات نگات کردیم و بعــــــــــــــــد جیغ و دست و بوس

طوطی کوچولوی نازم بعضی کلمه هارو تا ما میگیم میگی اما بعدش نه....مثل اسب اَس.....ماست آس....موش اوش

نفسم تا کلمه های رفتیم....بریم...من رفتم رو میشنوه سریع دستشو به نشونه ی بای بای تکون میده و میگه با بای

کلوچه ی نارگیلی من خیلی دوست داری دستتو بگیریم و راه بری.....این کار هر روزه مونه که با شوق و ذوق و عشق انجامش میدیم

فقط کافیه یکی بره دستشویی.....دردونه هم مثل باد پشت سرش میره و در میزنه و حتما باید بشنوه...کیه کیه در میزنه

یه بارم داشتی میزدی به سرامیک توی آشپزخونه منم گفتم کیه کیه در میزنه.....دیدم سریع رفتی و با در دستشویی در زدی...الهی قربونت برم که همه چیزو خیلی خوب به ذهنت میسپاری

یه روز یکی از حلقه هاتو کردم دستت....پریروز حلقه ی صورتی رو داشتی میکردی دستت اما چون کوچیک بود دستت نمی رفت و هی نق میزدی و منم دستتو آزاد میکردم....اما باز تکرار میکردی....یهو فهمیدم میخوای دستت کنی

منم بقیه رو دستت کردم....دیگه هی دستتو تکون میدادی و ذوق میکردی و میگفتی هــــــــــی(هورا)

کرن فلکستو با شیر نمی خوری اما همین طوری دوست داری و میخوری

شیرین زبونم به بالا اشاره میکنه و میگه با آ

عکس خاله صبا رو که می بینی میگی آده.......بَ با

اعضای صورتو کامل میشناسی....چشم دوتا انگشت اشارتو میذاری رو چشمم و بعد رو چشم خودت

میگم کو زبونت.....زبون فسقلیتو میاری بیرون

گوش و بینی و لبتو نشون میدی

موهاتو میگیری و لبتو میذاری رو هم و میگی مــــــــــــ

ادکلن و اسپری رو برمیداری میزنی بهمون و صداشو درمیاری و میگی پیســـــــــــــــــــــ

تا میریم بیرون هر کیو می بینی دستتو براش بلند میکنی و میگی هِـــــــــــ از بس بابایی از دور اینجوری سلام کرده

تا از کنار پارک رد میشیم میگی تا تا (تاب تاب)

موقع پخش اذان میگیم لبیک...وقتی کوچولوتر بودی بابا دستتو میگرفت و میزد به لب و بینی و پیشونیت.....حالا تا  میگیم وندا لبیک شمام انگشتاتو خم میکنی و میزنی به بینیت و دستتو میبری بالا

دختر شیرین و بازیگوشم دوست داری همه چیز و بندازی گردنت یا بپوشی یا سرت کنی....حتی کمربند....و کلاه حمام مامان

از بیرون که میایم چون من همیشه نفس عمیق میکشم شمام تند و تند میگی هــــه......هـــــــه

وای وای وای باز بابا خوابید و وندا هم کنارش.....پاتو ببین کجاست دیگه بقیه شو خودت بگو

میوه ی بهشتی من عاشقانه دوستت دارم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

نایسل
25 مهر 91 21:00
عکس خفاش رو خیل خیلی کوچولو ش کردم


وای حذفش کن ترسناکه
نایسل
25 مهر 91 21:15
عزیز دلم برو وبلگ www.noghteh.niniweblog.com
پگفته کجا برین برای تست ای کیو


مرسی
آناهیتا مامانیه آرمیتا
26 مهر 91 7:51
همیشه به شادی وگردش عزیزمقربون اون تعامل اجتماعیت برم خانوم خوشگل آفرین که انقدرخانومی
دقیقامثل آرمیتاهمیشه پاش روی سروصورت وپهلوی باباشه ، بیچاره ها


واقعا شبا هم خواب ندارن