خاطره های عکس دار
امید بخش زندگیمون به مناسبت روز کودک دوشنبه 17 مهر رفتیم شهربازی ستاره
و خیلی هم خوش گذروندیم
بعدشم تو راه برگشت خوابت برد اما تا رسیدیم خونه ی مادری اینا بیدار شدی و حسابی تا آخر شب آتیش باروندی و با تلاش زیاد ساعت 2 صبح خوابیدی
اینم سیب خوردنت که خیلی دوست داری....نوش جونت
شب همونجا موندیم و صبح من و بابا رفتیم دانشگاه دنبال مدرک مامان و فندقی رو گذاشتیم خونه پیش مادری و خاله سحر......خیلی دوریت برام سخت بود.....چند باری هم تماس گرفتم و باهات صحبت کردم....وای مامانی این اولین بار بود از پشت تلفن باهات حرف میزدم......شمام انگار دلت تنگ شده بود اصلا تلفن و به خاله نمی دادی.....تا آخر گریه م دراومد و به خاله گفتم تورو خدا قطعش کن
از 9 صبح تا یک ظهر تنهات گذاشتم.....اما خاله میگفت خیلی گلی و آروم و اصلا گریه نکردی و فقط آخراش چند باری منو صدا زده بودی و خاله سرگرمت کرده بود
مرسی خاله و مادری که مراقب گل دخترم بودین
عاشقتم دختر عزیز دردونه م
امروزم رفتی سر کمد کفش و دمپاییات و این کفشتو میخواستی بپوشی
این دمپاییتم خیلی دوست داری انگار....آوردی تا پات کنم و اگه از پات بیرون میومد پاتو میگرفتی سمتم تا دوباره پات کنم
منم مثل همین و تو بچگیم داشتم و مادری بخاطر همین اینو واست گرفتن و مثل اینکه شمام خیلی دوسش داری
دختر نازدارم اول مهر عکس خوشگلت تو مجله شهرزاد چاپ شد
و توی همون شماره هم اسمت به عنوان اسمای جدید و زیبا ،تو قسمت تو رو چی صدا کنم ( اصیل ایرانی) چاپ شد
پری دریایی من چیزای جدید میگه
وقتی بخواد چیزی رو براش باز کنیم میده بهمون و میگه باژ
چیزی بخواد میگه اِدش
به چایی و چیزای داغ هم میگه داغ ، داخ ، دا
به پا میگه با
برا خدافظی تا میگم بریم یا میگم من رفتم بای بای میکنه و میگه با بای
وقتی کاری انجام میده و بابا اسماعیل متوجه نمیشه من میگم باباش تا بابا رو متوجه کنم
حالا وندا هم گاهی اوقات که میخواد بابا رو صدا بزنه میگه باباش
دستشو که میشورم و همین طور گلا رو بو میکنه و همراه با یه نفس میگه بَـــــــه
من فدای این فرهنگ لغتت بشم عروسک خوشگلم