همه ی زندگی من وندا عسلهمه ی زندگی من وندا عسل، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 29 روز سن داره

پرنسس زیبای ماما و بابا

عکسهایی از 6 ماهگی

بازی بازی دستمال بازی با یه عالمه عکس بریم ادامه ی مطلب دیدی گوشتو می گیری فقطم سمت راستی رو فعلا روی دستت بلند میشی حالا کی سینه خیز بری معلوم نیست اینم یه مدل تیپ زمستونه واسه آخرای سال اینم یه نوع بازیگوشیه تاب بازیه زندگیم   ...
4 اسفند 1390

چند تا عکس از عسل مامانش

ای تماشایی ترین مخلوق خاکی در زمین آسمانی می شوم وقتی نگاهت میکنم بقیه رو چون زیاده میذارم ادامه ی مطلب،بریم ببینیم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ همیشه بخند عروسکم مجبور شدم تو شیشه بهت فرنی بدم اما بازم نخوردی قربونت برم که تو خواب خیلی تکون می خوری این جوری که می خوابی و آرومی من می خورمت که ببین چقدر لوس خوابیدی عاشق اینی که لباساتو از تنت بیرون بیارم و دیگه تنت نکنم امانمیشه که روبان سر که خوردنی نیست!!!!!!!!!!!!!!! عاشق این حرکتتم داشتم شکمتو ماساژ میدادم بهم کمک کردی و لباستو بالا گرفتی آخرش من شمارو می خورماااااااااااااااااااااا دخمل نازم بهت می نازم بووووووووووووووووووووو...
22 بهمن 1390

سوپ خورون

نفسم بالاخره از یه غذایی خوشش اومد اونم سوپ بود پنجشنبه 13.11.1390 واسه خانم گل سوپ درست کردم وااای این اولین بار بود که واسه غذا دهن کوچولوشو باز کرد و دوباره تکرار کرد ،باید مامان باشی تا بدونی چه لذتی داره وقتی عروسکت غذا بخوره این یعنی ضعیف نمیشه و گرسنه نمی مونه مامان سوسنی و خاله سحر و سارا اومدن خونمون و وقتی سوپتو خوردی حسابی تشویقت کردن راستی واست یه هدیه هم آوردن،یه بلز البته روش نوشته پیانو جدیدا رو یه دستت که می خوابی تکون نمی خوری و هر چقدر صدات میزنم بر نمی گردی و فقط لبخند میزنی ...
19 بهمن 1390

دور برگردون وندا

زیبای من امشب ٩.١١.١٣٩٠ از خونه ی خاله نرگسم که اومدیم خونه گذاشتمت رو تخت یه غلت زدی و بعدش یه دستتو گذاشتی زیر سرت و یکی از پاهاتو جمع ردی تو شکمت و................................یهو برگشتی و دمر خوابیدی هورااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااادخترم کارای جدید میکنه راستی قبل از رفتن به مهمونی دادمت بغل بابا تا برم آماده شم شنیدم که گفتیییییییییییییییییی گ با کسره ...
9 بهمن 1390

فرنی خورون

نفس من امروز 6.11.1390 ساعت 3 بعد از ظهر شما برای اولین بار طعم غذا رو چشیدی بریم که بقیه رو گذاشتم ادامه ی مطلب ناناسی من با لیوانت بهت آب دادیم اما بلد نبودی بخوری و فکر میکردی اگه بخندی میشه انقدر خندیدی که من و بابا هم به خنده افتادیم،هی به بابا نگاه میکردی و می خندیدی مامان سوسنی و بابا جون حاجی و خاله سارا جمعه 7بهمن اومدن خونمون و واست این سه چرخه ی خوشگل و هدیه آوردن شما هم خیلی ذوقشو کردی،مرسیییییییی این مقنعه ی نمازه که الان اندازته اما چادرش حالا حالا ها اندازت نمیشه،اینا رو سیسمونیت بوده ...
8 بهمن 1390

واکسن 6 ماهگی

سلام عزیز دلم نمی دونی چی کشیدم مامانی الان یه هفته است که آروم و قرار ندارم،دیشب هم خوابم نبرد و از استرس قلب درد و دست درد گرفتم تا بالاخره رفتیم و واکسنتو زدی،وای نانازم انقدر گریه کردی،هم گریه ی از درد و هم لوسی با هم قاطی بود، خودمم گریه ام گرفته بود،ولی بالاخره آروم شدی و آقای پدر بغلت کرد و خوابوندت و اومدیم خونه و یک ساعت خوابیدی و بعدش.......معجزه بود با خنده بیدار شدی و انقدر واسم خندیدی که منم شاد شدم الانم که ساعت 12 ظهره تو بغلم نشستی و پتو انداختم رو پاهات و داری با پتوت بازی می کنی خدایا ازت ممنونم تشکر ...
6 بهمن 1390

چند تا عکس از 5 ماهگی

ناناز م می خواستم بهت دارو بدم قاشقو گرفتی و ول نمی کردی عکس عروسک شدنت رو میذارم ادامه ی مطلب بدون شرح مامی گذاشتمت رو زمین و صورت ماهت سمت کتابا بود یهو هی هوم هوم کردی و تا برگشتم نگات کردم دیدم چرخیدی سمت مامی و داری صدام میزنی،دوست داشتم بخورمممممممممممممممت ...
5 بهمن 1390

اولین سرماخوردگی

با سلام به همه ی دوستای گلمون وندا و مامانی دو هفته خونه ی مامان سوسنی بودن آخه جفتشون سرما خوردن مامان سوسنی هم حسابی بهشون رسیده تا خوب خوب شدن با تشکر از بابا جون حاجی،مامان سوسنی،خاله سحر وووووو خاله سارا بخاطر زحمتاشون اینم چند تا عکس از بازیگوشی های این ملوسک تو این چند روز اینجا قندا رو ریختی مامان سوسنی هم بهشون دست نزد تا بابا جون هم از سر کار بیان و شیرین کاریهای نوه شونو ببینن بقیشو بریم ادامه مطلب؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ واست کتاب خریدن تا سرگرم شی ٥شنبه ٢٩.٩.١٣٩٠ موهاتو زدیم یاد گرفتی پاهاتو بگیری اینجا ساعت ١ بامداده،هی خوابت میکردم تا میذاشتمت سر جات میدیدم بیدار شدی ...
5 بهمن 1390

هنرمندان کوچولو

شکوفه ی گیلاسم تازه فهمیدم شما فسقلی ها چقدر هنرمندین هیچ کس همچین هنری نداره: توی خواب با چشم بسته گریه کنه اما بیدار نشه گرسنه باشه و می می بخوره بازم بیداره نشه آخه کی می تونه جز شما توچولوهای ناز؟ بازم کی میتونه جز شماها چند مدل گریه بلد باشه واسه خواب،می می،ابراز وجود و... راستی مامانی امروز وقتی می خواستی ذوق کنی و باهامون صحبت کنی جیغ می کشیدی دیگه یاد گرفتی جیغ بکشی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ همه جوره دوستت دارم جیغ جیغوی مممممممممن ...
19 دی 1390

اولین برقراری ارتباط زبانی وندا

چقدر شیرین هستن لحظه های با تو بودن نفس من از وقتی 5 ماهه شدی یه سری کلمه ها رو ادا میکنی مثل مام مم ممه امه هوم هومه ننه بوم ابوم اما دو روزه که.............................. وقتی گرسنه می شی میگی مم و وقتی منو می خوای میگی مام یعنی داری از کلمه ها کاربردی استفاده می کنی و این اولین برقراری ارتباط کلامیه وندای منه می خوام خودم تنهای تنها به قربونت برم  و دورت بگردم ...
16 دی 1390